برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۶دی

یه شب عین منو دزدید و من ازین قصه ی تنهای تنها رفتن دست کشیدم... 


از روزا و شبای پر انتظار و بلاتکلیفی و عشق توهمی... بتی که می پرستیدم.. منصرف شدم 


چه روزایی بود... 


خداروشکر تموم شد... و من با زندگی واقعی آشنا شدم... 


با همون چیزی که آرزوشو داشتم... زندگی واقعی... عشق واقعی... 


یه شب همین نزدیکیا امیرعلی پیدا شد و راز بزرگشو بهم گفت 

بعدم واسه این که عشقشو از دست داده بود.. به من گفت باهاش همراهی کنم روزای سختشو ولی من قبول نکردم و خودمو دوباره به باتلاق گذشته ننداختم 

اون امروز منو باور کرده ولی دیگه خیلی دیره 


اعتراف می کنم من هنوزم که هنوزه نفهمیدم چه کسی عاشقم بود و من چه کسی رو دوست داشتم


اما طبق شواهد موجود یا شواهدی که ترجیح میدم... اون قضیه ربطی به امیرعلی نداره 


به هرحال خداروشکر راهزنی پیدا شد و ما رو از چنگ تو های خیالی نجات داد 


حالا می دونم که من اون آدمو... شهین رو یا هرکس دیگه ای رو نمیشناختم... فقط همونجوری که دوست داشتم توی ذهنم ساخته بودمش..  


به هرحال هرچی که بود واقعی نبود... عشق انسان زمینی به انسان زمینی نبود 


اون توی تمام لحظه هام... توی ضمیرم... نقش گرفته بود و بتی من ساخته شده بود در درون من 


نمیگم همه فکرام اشتباه بوده راجبش ولی حتما ما به دردهم نمی خوردیم. 


شاید فکرامونم شبیه باشه... یا بهتر بگم... مدل فکری... اونم فقط تاحدودی 


چون من فاطمه الف هستم و اون فلانی فلانی... 


این روزا.... برعکس اون روزا... بیشتر شبیه خودم میشم و به اصالتم.. به حس های ناب کودکی هام برمی گردم


به زیبا و هنری دیدن های بی آلایشم... به تفکرات جالب... به حالت بی وطنی که داشتم... به اون حس لذت 


حالا دوباره بی وطن میشم... 


دوباره زیبا می بینم... به خاطر اینکه من می تونم اون طور ببینم... چوو استعدادشو خدا بهم داده 


نه چون کسی چیزی گفته... نه چون فلانی فلانی دوست دارد یا می گوید 


من هویت خودم رو در مقابل تو گم می کردم 


راستش هم تو دیکتاتور بودی هم من ضعیف بودم و چون شباهتی هم میدیدم... آماده خودم رو باختن می شدم و چون این رابطه واقعی نبود... 


نمی دونم اگه توی دنیا واقعی می دیدمت چی می شد


شاید برام جالب بودی ولی... باز هم مناسب نبودی... 


دلیل دقیقشو الان به زبون و گفتارم نمیاد اما خب... این چیزیه که هست 


من شدیدا گذشتم از گذشته 


تو رو می بخشم... امیدوارم ازین به بعد درست و خوب زندگی داشته باشی و و اقعی و شبیه حرفات باشی... 


گرچه هنوز این شک هست که اصن بر تویی که شواهد ترجیحی میگه... گناهی نباشه و... 


اما خب... به هرحال فعلا اینه :-P 


همگی یه روز میریم زیر خاک و امیدوارم همدیگه رو ببخشیم... 


زندگی کوتاه است نازنین 


هیچ وقت فراموشت نمی کنم اما همیشه به یاد میارم که اشتباهی توی زندگیم بودی


ولی خب اگه تو نبودی... من شاید اینقدر شدید به زندگی واقعی برنمی گشتم 


و اینطور با عطش درکش نمی کردم 


چون آب خوردن وقتی که خیییلی تشنه ای... یه مزه دیگه داره


کلا با سیستم عدو شود سبب خیر کار کنم عالیه! 


امیدوارم یه جوری زندگی کنی... که ازینکه آدما رو به خودت مدیون کنی منصرف بشی :))) 


اهدنا الصراط المستقیم 

صراط الذین انعمت علیهم... غیر المغضوب علیهم و لا الضالین...