سلام.
من نمی دونستم ولی فهمیدم کسایی که وبمو دنبال می کردن آدرس براشون عوض شد :-|
از روی آی پی ها فهمیدم
لطفا آدرس منو حذف کنید :-)
به زودی انشالله وب گروهی قراره راه بیفته... اونجا هستم غیر شخصی
آدرس رو بعدا میدم بهتون
ممنون
این روزا وقتی خودمو تو آینه نگاه می کنم.... خوشحال می شم.... انگار یه آدم جدید دیدم
عجیبه... من که اینجوری نبودم:-D
کلا هم احساس می کنم یه هاله(؟) صورتی کم رنگ منو احاطه کرده...
شایدم نه... خوب نگفتم... !
انگار خودمو صورتی کم رنگ می بینم :O
مهسا می گفت تو اگه میخواستی گل باشی... ازین گل محمدی صورتیا بودی... الان فک می کنم راست می گفت
ما ازین چرت و پرتا زیاد می گفتیم و می گیم... خودشم شقایق :-D
+ همیشه وقتی یه مطلب خوب میزاشت و امیدوار می شد یا اتفاق خوش کوچیکی براش میفتاد... حتما می گفت ولی به سرعت دوباره پستای ناراحت کننده میزاشت
هرچی زمان می گذشت بدتر می شد...
مشکلات زیاد داشت... مشکلات کش دار و تنها بود...
همیشه از نصیحت بیزار بود چون خودش فول نصیحت بود... فول حرفای خوب... دیگه منم فول کرده بود
همیشه وقتی با کسی صحبت می کرد... خیلی حال و احوال می پرسید... فقط خودش میخواست بپرسه...
جواب همه خوبی و چه خبر هایی که بهش می گفتی هم خوبم بود یا خداروشکر یا می گذره... نه چیزی بیشتر
اهل شوخی بود... ولی یه غمی همیشه پشت اون نیشخندها سرک می کشید
روزها می گذشت... حالش بدتر می شد... بیشتر می رفت تو خودش..
دوست نداشت حالی رو بد کنه ولی... خیلی کلی و رازگونه از زندگی و حالش می نوشت
چه قدر دلواپسش می شدیم...
خوشحالم که تنها نیست... امیدوارم خیلی خوب باشه... امیدوارم...
کجایی عمو... من چقدر از تو ارث بردم این روزا
فکر نمی کردم هیچ وقت اینقدر بی خبر بمونم ازت
نمی دونی که... حالا اگه با هم شروع کنیم به حرف زدن... هر دو فقط می گیم خوبم خداروشکر و هیچ خبر
یادش بخیر می گفتی به من خاله... دوست داشتم اینجوری... فک می کردم بزرگم :-)
از تو یه دنیا خاطره دارم... واقعا....
یاد اون روزا گرامی که فقط حرفات تو دهن من بود و حفظشون بودم و همه جا جلوی همه ازشون استفاده می کردم می گفتم به قول یکی...
چه قدر به خودم افتخار می کردم...
راستش همیشه باعث سیل اشک های من می شدی عمو... از همون اردیبهشت نود ویک... و نفهمیدم هیچ وقت چرا :-D
یادته می گفتی... همیشه هستی؟
منم همین رو گمونم گفتم...
وای که عمیقا آرزو می کنم خوب باشی...
دوست ندارم گمت کنم... دوست ندارم... می ترسم راحت نمیرم... اگه گمت کنم...
چقدر برام غم انگیز بود وقتی گفتی ح ازین به بعد مواظبته... وای ح چقدر خوب بود... ولی من نمیخواستم...
چقدر ازت ارث بردم عمو.. چقدر...
بعد از جواب میم... فکر کردم یعنی شین تو بودی... ؟؟ هنوزم نمیخوام باور کنم.... گرچه اون روزا همین فکرو می کردم... وشاید برات شده بوده یه معما حال اون روزام ... و چه می دونی چی کشیدم
شایدم نه...
باورم نمیشه اینقدر بی خبر باشم ازت و... اینقدر عین خیالم هم نباشه
گاهی آدم مجبور میشه فراموش کنه
آره گاهی... یادته همیشه می گفتی گاهی؟
اگر دوباره پیدا شی.... نمیزارم که دوباره بی خبر بمونم.... هرجوری که هست...
می ترسم... می ترسم راحت نمیرم... :-)
گمونم گاهی حرفامو دوست داشتی... تقدیم بهت که دوری... عموی دور ما... خوب باشی
هنوز هیچ وقت یاد من میفتی؟؟ .... شاید نه...
+ قراز نبود اینقدر طولانی بشه...
+ خیلی احساس تنهایی می کنم ع م و ی ی ج ا ن
خبرهای خوشی که چشم آدم را به سرعت خیس می کنند چه قدر خوبند....
آدم فقط می تواند بگوید خداروشکر
انگار یک نگرانی از زندگی ما برداشته شده باشد... انگار که نه واقعا...
یک جوری انگار نه انگاری رفتار کردن
چه قدر ما عجیبیم...
انگار نه انگار
چه اصطلاح خوبیست برای ما این انگار نه انگار... مگه نه؟
م ی
ش ک
ن ی
چ ر ا
ق ل ب
م ر ا
....
ک م ی
ب ا
م ا
ح ر ف
ب ز ن
...
د ی گ ر... آ ف ت اب.... خ و د.... ب و دن... ک ف ا ی ت... ن م ی... ک ن د...
....
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا هم کمکی نمی کند...
از خویشتن برون آمدن هم...