۲۵فروردين
ساحل افتاده گفت : « گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .»
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت :
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
**اقبال لاهوری**

**اقبال لاهوری**

ساحل افتاده گفت : « گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .»
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت :
در روزهای آخر اسفند
در نیم روز روشن
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه های کوچک چوبین
جای می دهند
جوی هزار
زمرمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست
در روشنایی باران
در آفتاب پاکان
در روزهای آخر اسفند
در نیم روز روشن
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه های کوچک چوبین
جای می دهند
جوی هزار
زمرمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست...
**محمدرضا شفیعی کدکنی**