دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرذ
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد