خیسی
يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ
بعد مدت ها یه متن بلندتر یهویی نوشتم ! ازونا که میاد و می ریزه رو کاغذ
البته نصفش دیشب و نصفش صبح :) هیچ منظور خاصی نداشتم فقط یه حس درونی بود ! یه تصویر
شب
سایه و تاریکی
نور مهتابی که نمی بینمش
تصویر زندگیم کنار زندگیت راه می رود
نزدیک و جدا
یک رد کوتاه نسیم بر آب
دو تصویر لرزان ما ...
غرق در سکون و سکوت
من کمی به هیچ و این سکون فکر می کنم
نمی توانم در جایم غلت بزنم
گوشه های عکس خیس شده
یخ می کنم
و شب تمام نمی شود
ما روی آب راه می رویم
عکس های ما کنار هم روی آب راه می روند
من بیشتر یخ می کنم
نمی توانم نگاهت کنم
نمی توانم غلت بزنم
نمی توانم صحبت کنم
و شب تمام نمی شود ...
تصویر زندگی ام کنار زندگیت راه می رود
۹۳/۰۸/۰۴