یاد من باش ...
شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ
شما چقدر با آرزو گره خوردین ...!؟
داشتم فکر می کردم پس چرا خدا جواب یکی از آرزوهامو نرسوند !! چرا هی امیدم ناامید شد؟ (منظورم مواردی خاص وگرنه خدا مارو بی خوشی نمیزاره :)
دارم کم کم ناامید می شم
اما در جواب به خودم گفتم مگه خدا بهت گفت همچین آرزویی بکنی ؟؟؟
که داری ناامید می شی!؟ آرزو داشتن نداشتن تو که فرقی نداره
میخوای جای خالی این لحظه ها رو پر کنی؟ میخوای آینده تو دستت باشه و غافلگیر نشی !!!!!!!
خوبه تو خودت اصن فکرشم نمی کردی بتونی همچون آرزویی داشته باشی و بهش رسیدی ... حالا چی؟! پس چرا امید بیچاره تو می بندی به یه چیزای واهی و دل به خواهی ؟ که بعد ناامید شی؟!
تو مث ذره کوچیک تو جهان بزرگ خدایی ... مث که نه ! یه ذره کوچیکی
یه وقتی آدم آرزو می کنه و هدف می زاره برای خودش که بتونه درجهتش تلاش کنه
کلا ... همین می شه که هنر به سطوح پایین می رسه و درگیر تیرگی ها و موندگی ها و ... می شه
چون درگیر آرزوها و هوس ها و دل بخواهی های ما می شه
حالا بزرگ و کوچیک داره
جهان من با آرزوها گره خورده ... دارم خیلی سعی می کنم خالیش کنم ازین آرزوها
بدعادت شده طفلی
به قول شاعر گفتنی یهویی یادمان آمدی هویجوری ...
هرشب از همین رویا
با این که خسته م با اینکه دل سردم
بازم رو به تنهایی این قدر می رم که با تو برگردم ...
زندگی آدم خراب میشه واقعا ... لذت خوشی های زندگی از بین می ره و هیچ وقت نمی فهمیم زندگی چی شد چون ما همیشه آرزو داشتیم !!!!
هیچ وقت راضی نشدیم .. هیچ وقت یاد نگرفتیم چه جور خوشبخت باشیم
یهو این ترانه جناب رهی هم در ذهن ما آمدی هویجوری ...
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند ...
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته گیسوی خود
بازم رهاند ...
+ این روزا من با خودم در آینه ... با خودم ... هی حرف می زنیم .... بس که دوست داشتنی دلی یافت نشود که روبه رویش بنشینیم چرت و پرت حتی بگوییم ...
وقتی شب از کوچه رد شد
حکم خنده تا ابد شد
وقتی گل صد تا سبد شد
یاد من باش ...
یاد من باش ...
وقتی غم خونه نشین شد
وقتی سایه نقطه چین شد
روزگار بهتر ازین شد
یاد من باش ...
یاد من باش ...
۹۳/۱۲/۲۳