یکی تو نیستی
وسایلش را جمع کرد و برفت . تا چند روز بعد که آب ها از آسیاب افتاد برگرده دوباره .
منم نمی تونم خوشحالیمو پنهان کنم . ههییییی:)))
+ از صبح بیرون بودم . هی اومدم خونه هی دویدم رفتم بیرون .
+ خدایا ... هیممممم! ما به جز تو کسی رو نداریماااا :* :)
+ دلتنگی نام دیگر این روزهاست
وقتی از این همه رهگذر ...
یکی تو نیستی ... (سارا دستان)
+ از بازگشت به گذشته خیییییلی بدم میاد . اونم در رابطه با کارهای گذشته
اونم نه گذشته 3 یا 4 سال اخیر
قبل از اون :(
چرا باید آدمای گذشته هی کارشون بیفته به ما ... ینی کارم بیفته به اونا! اونم ناخواسته
من تا بتونم ازین قضیه فرار می کنم .... از دست این خانم نون
نمیخوام باهاشون راجب کارایی که کردم و نکردم حرف بزنم .
چقدر تلاش کردم و نافرمانی و لجبازی که از زیر یه سری عناوین جمع کردن در برم .
البته کار منم درست نبود و دوست دارم جبران کنم اما برای خودم . به بقیه چه ربطی داره
برام نگاه حسرت آور و تاسف برانگیز اون آدم خیلی می تونه سخت باشه
وقتی بگه این همه ساااااال و تو؟؟
خدایا لطفا از سرم رفعش کن ! من آدم می شم :(