دریای دل ما
همونجوری که فکر می کردم دوباره همه چی شروع شد .
سخت ترین قسمتش بین دوطرف رو نگه داشتنه ... !!!! آدم اگه وکیل باشه وضعش خیلی بهتره چون بالاخره یک طرفو می گیره اما ...
دیروز یه روز ناخوب بود .
دیگه کنترل خشمم از دست خودم در رفته ... البته ترس زیاد هم هست .
+ جیغ های کوتاه مدام و گریه ... چیزی که کودک درونم میخواست و انجام داد ... برای اولین بار
+ خسته م از دستشون ... خیلی خسته تر ازون که بخواد دلم بسوزه
+ خانم ر زنگ می زنه . یه جوری براش صحبت می کنه که ... !! اون خانم خیلی چیزا رو نمی دونه ... برای تک تک جمله هایی که می گفت جواب داشتم ...
ولی اصن مهم نیست کی چی فکر می کنه ... به درک
+ فک کنم خیلی خوشگل بودم اون شب ^_^ ...^_^ ...^_^...
+ هنوز نسل بعضی آدما منقرض نشده ؟؟
+ واقعا چی راجب خودش فکر می کنه وقتی منو به این نقطه می رسونه ؟؟
اون فراموش می کنه ... پناه می بره به خودش
+ البته می دونید ... آدمی که به درونش آگاه شده باشه و خداشو دیده باشه ... خیلی آروم میشه
این اتفاق ها تو زندگی دریای دلتو متلاطم می کنن
کثیفی های دلتو میارن بالا ... تیرگی ها مشخص می شن ...
معلومه توی یه صبح آفتابی خنک دریا خیلی خوشگل و قشنگه و آروم ...
آدم تا می تونه باید اینا رو ببینه
دست از لجبازی و چسبیدن به انواع و اقسام غرور های پوشالی برداره
آشغالای دلشو تف کنه بیرون ...
+ نه تو ایده آلی /// نه قراره ایده آل باشی ... عزیزم :) خودم جان :)
+ خدای ما ... خدایی که جبران می کنه ... :* :*
فقط کافیه تو هرلحظه زنده شی و دست برداری از خودت ... همون خود الکی که ساختی
یادم باش ... که یادتم ... خب؟؟
گرچه داره یادمت میره ...
نمی شناسمت ...
وقت نداشتم سر بزنم
هعی جنگلی ...
هیچی همین
از طرف من به عطیه تبریک بگو اگه صلاح میدونی