برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

شهری که دوستش می دارم

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ
امشب باید می رفتم یک جوری به جاده وطن... هوای خنک می خورد به صورتم... دم دمای صبح می رسیدم شهرمون ... بچه می شدم. ۶ ساله می شدم...می رفتم همون خونه که عاشقش بودم...آره امشب..خیلی احساس غریبی می کنم...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۳۰
...

نظرات  (۲)

خخخ اره با اسم شروع میکنم
خخ
مجه سراغ ندارم راستش همون سروش نوجوان بود ک فک نکنم دیگه چاپ بشه
من عاشقش بودم ولی خیلی وقته ندیدمش دیگه جایی
ممکنه تو داستان بلند اسم نیوردن جواب بده . ولی اگه سوم شخص ننویسی .
اول شخص مطمئنن جواب میده .من اول شخص عمرا نمیتونم بنویسم . R  اولین و آخرینش بود :))
جنگلی چیزی که مد نظرمه واسه داستان از تو بیشتر بر میاد . یکم فلسفه بافی لازم داره : دی
ایشالا تموم میشه .
تو هم میخونیش
نهههه بابا ببخشید چیه ! اشک دوس دارم !:دییییییی
پاسخ:
دیگه دوره زمونه داستان چاپ کردن تو مجله گذشته ! همه تو سایت و این جور جاها می زارن . نهایتا همشهری داستان که به کار ما هم نمیاد ! 

ولی خیلی حالت باحالی بود! 

وایی ! ولی داستان کلا باید خودش بیاد ! چه اول شخص چه سوم شخص ... اگه خودش بیاد موفق می شه !

آره فلسفه بافی دوست دارم ! :)) 

ایشالا ایشالا :) 

هوم :))) منم!
دستنوشته های یک مرغ !!!
راستش منم احساس غریبی میکنم.
خیلی
امشب
با خودم .
با دیگران
با در و دیوار
دارم یه داستان مینویسم ک حتی خودمم نمیدونم موضوعش چیه .
اسمش :" جعبه ی پاندورا " ست !
.
.
خب . این که یه مرغ عاشق گربه بشه و شکست عشقی بخوره و خاطره ی عشق نافرجامش تو روزمرگی های زندگی مرغیش گم بشه !! خیلی ساده ولی کشنده اس ! م باهاش دقیقا دو قطره و نیم اشک ریختم !
نتونستم مرغی رو درک کنم ! سخت بود . ولی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم .
ب نظرم دنبال یه مجله برای چاپش بگذرد .
منو یاد "سروش نوجوان" انداخت .
و داستان های توش
.
.
جعبه پاندورا یه داستان درست حسابیه .
میدونی جنگلی ؟
من دوست ندارم داستانی ک مینوسم توش اسمی از کسی برده بشه . به نظرم این جوری تاثیر گذاریش بیشتره
ولی فک کنم برای داستان های بلند اونجوری سخت میشه .
ناخوداگاه اسم شخصیت اصلی داستانم شد آریا !
پاسخ:
این خیلی خوبه که نمی دونی ! بزار خودش اتفاق بیفته ! فقط آدم باید جرئت کنه و از نوشتن نترسه :) 

چه اسم جالبی ... منم مثل تو اول با اسم شروع می کنم ! خیلی جالبه 

+ آخی !! ولی من اصن خودم گریه نکردم :))) 

مجله !؟ نمی دونم ... زیاد مجله ها رو نمی شناسم ! پیشنهادی نداری ؟ :دی :) 


+ این هم نظریه ! آره ... کلا فضا رو عجیب می کنه و کمی دور ... ولی تمرکز میره روی موضوع و فضا ... اینجوری به نظرم میاد 

آره سخت می شه تو بلند واقعا 

آریا ... :) 

این اتفاقی ها واقعا خوبن ... موفق باشی ... :) 

امیدوارم تمومش کنی و من بتونم بخونمش :) 


+ ممنون که داستانمو خوندی و نظرتو گفتی ... ممنون !! و ببخشید به خاطر دو قطره و نیم اشکت ... قربانت :**** 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">