سرنوشت عروسک قصه تو این بار ، به ضیافت یه خواب ابدی برد
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ب.ظ
همه چشمم انگار به پس فردا بعدازظهره که وقت مشاوره گرفتم ! شاید یه راه های جدید و نگاه های جدیدی پیدا کنم ... شاید ... امیدوارم
+ نه اون قدر خرابم که بتونم بنویسم ... نه اون قدر خوبم که بتونم بنویسم ...
+ مردی که جاده شمال و مازندرانش را خیلی دوست داشت ... و صداش تک بود ... و دوست داشتنی بود
ژول ورن و دون کیشوت و ادبیات های کهن و خوندن هاش ...
عصر پرتقالی ... من که تازه رادیو گوش می دادم ! عصر های تنهایی نوجوانیمان را یک جوری پر می کرد .
حتما خیلی ها اشکشون در اومد ... مثل من ...
روحش شاد ... دوست بود واقعا مهران دوستی ... روحش شاد :)
+ خداحافظی گریه در یک غروبه ...
+ فکر می کردم حالا ... بعد ازین آدمِ دوست ، که حتما دل نوشته و دست نوشته زیاد داشت ... چی می شن اونا؟! حس و جا و فضاش چی می شه؟
+ مرگ عجیبه ... غریبه .. امیدوارم همگی سفر خوبی داشته باشیم ...
+ صداش و انرژیش همیشه منو یاد دیار خودمون مینداخت ... :) خدا رحمتش کنه ... آقای دوست :)
۹۴/۰۳/۰۲