از به او
يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ
همین دقایق یا شاید ساعتی پیش بود که ما شعر جاری شد توی قلممان ...
این اولیش :
شاید یک روز دوباره از هم خوشمان آمد ... ای او
شاید یک روز شبیه محال ، دوباره همه چیز به شیرینی بعضی روزها شد
شاید یک روز بوی باران آمد
ما مثل قطره های ذوق زده باران باشیم
و با کله به هر زمین گرم و سردی که میخواهیم برخورد کنیم
شاید یک روز در یک رویای مشترک پیدا کنیم همدیگر را بین درخت های بلند و سایه دار جنگلِ سبز
شاید یک روز صدایم کنی .... هرطور که دوست داری
من سراپا سبز شوم و باورم نشود ... و باورم نشود
تسلیم یک حقیقت زیبای سبز بارانی
شاید یک روز شبیه محال دوباره همه چیز به شیرینی بعضی روزها شد
شاید ی روز دوباره از هم خوشمان آمد ... ای او
ای دور
ای محال ...
اما این دومی یه چیز عجیبیه !!!
این را بدان
که پدر همه شعر های عاشقانه ی من . . . . . . . تویی !
مرد باش و بیا
بی قراری بچه هایمان را تمام کن
-----
این را بدان
که پدر همه شعر های عاشقانه ی من . . . . . . . تویی !
هیچ وقت نمی توانم بشنوم که پدر شعرهای دیگری هم باشی
------
این را بدان
که پدر همه شعر های عاشقانه ی من . . . . . . . تویی !
به کدام جنگ جهانی بی پایان رفته ای پدر بچه هایمان ؟
اینجا یک خانه .... یک زن ... و خیلی بچه .... منتظر است
۹۴/۰۳/۲۴