سادگی آرزوست
الان فهمیدم بلاگفا درست شده...
چند تا جنازه وب داشتم.... رفتم دیدمشوون... یکی رو حذف کردم.
چه قدر بی سر و سامون شد... خیلی چیزا پریده بود.
+ یهو یه جوریم شد...
+ بهترم...
+ دوشنبه هفته بعد تولدمه... اما چون میخوره به شب قدر گفتن امشب کادو مادو بهم بدن
اصلا تولد غیر از روز خودش نمی چسبه... شایدم به خاطر این نبوده
نه کیک داشتم نه شمع...
بالاخرره به سن قانونی رسیدم...
خودم که اصن حالم خوب نبود....
نمی دونستم می خندم یا گریه می کنم... از اوقاتی که مرزی بین خنده و گریه م نیست بدم میاد
ازین ژله بستنی رولتی ها درست کرده بودم... آبیش... بد نشد...
در کل شب مسخره ای بود.... با عرض پوزش از خدای عزیز
+ زندگی در بیرون...بیرون از خود
+ دوست داشتم بریم بیرون... نشد در کل
+ من ازون آدمایی نیستم که تولدشون براشون مهم نیست... حداقل تا بیست سالگی مهمه... بقیه ش شاید نباشه
+ این کار وبمون خیلی زو هواس... ملت انرژی ندارن...
نمی دونم چی کار کنم...
+ مرد اونه که ادامه بده...
+ آخ اگه بارون بزنه...
+ امسال گفتم اصن راجب تولدم چیزی نمی گم.... که ببینم کی واقعی یادشه:-D
در مجازی احتمال زیاد هیچ کس
در کل هیجانم برای امسال خیلی کم بود...
فک می کردم کولاک می کنم:-P
+ می گفت... چند وقت یه بار ازش خبر داریی؟
گفتم... خیلی به خیلی وقت یکبار...
گفت... حتما نمیخواد ادامه بده دیگه
گفتم... نمی دونم...
تازه اون هیچی نمی دونه هیچی... فقط یه موضوع فرضی ساده تو ذهنشه بدون هیچ توضیحی...
+ اون گیوتین من کجاست؟ خودمو از خودم راحت کنم... ؟:-D
+ کاش همه چی به سادگی داستان کلی که برای آدمای خیلی کنجکاو تعریف می کنم بود... کاش همه چی ساده بود او... کاش او... کاش ساده بود...