من اینقدر خواب بد دیدم...
تمام دیشب کابوس امروز رو دیدم
دقیقا امیدوارم کابوس بوده باشه نه واقعیت...
قلبم داشت درمیومد
خواب دیدم دفترمو خونده... فریاد و سوال های زییاااااد... اون کیه؟ کیه؟
بیدار شدم دیدم نوشته... سه صفحه آخر یه دفترو خونده...
چیزی نفهمیده پس میره...
اینکه چرا غریبه س... پس میره...
همه چی ربط داد به اون دونفر بیچاره
خدا به من رحم کنه... من تحمل ندارم سوال پیچ شم...
واقعا از چیز خاصی ناراحت نبودم... حالم خوب نبود خب... احساس درد کافی نیست؟؟
وای چه طور ممکنه من باشم و دفترم خونده بشه... :-(
دفترای من تمام زندگی منن.... اگه نباشن من حرفامو کجا بنویسم :-(
وای خدا... فقط امیدوارم از او نپرسه... من می میرم
هیچ توضیحی برای خودم ندارم چه برسه برای اون...
خدایا فقط تو رو دارم
چی کار کنم...
امیدوارم مسئله به بزرگی کابوسم نباشه.... امید دارم... خداکنه
تازه خواب های بدتم به خاطر نفرین من بود
دیشب ندیدی که منو تو چه وضعیتی رها کردی و رفتی هر چی جون کندم
فایده نداشت آخرشم دیگه جنازه شدم:D:D