این دوساله عادت کردم هرموقع سر مردم خلوت میشه... سر من شلوغ شه:-D.
امشب دارم کیکی از یخچال برداشتم به علاوه افسوس میخورم.
چون نمیشه امشب مایا خوند.
کتابای یاستین گوردر از نیمه به بعد کلا برای من همراه میشه با تپش قلب
یه هیجان خاصی داره B-)
الانم برم سر زندگیم.... O:-)
مایا عالیه... مایا عالیه... مایا عالیه...
+ آلزاییمر گرفتم:-| هی یادم میره فردا صبح با دوستم قرار دارماااا:-| جدی جدی یادم میره
کلا تو حواس پرتی کسی رو دست من نیست... خصوصا که این روزا قسمت بزرگی از حافظه م صرف آزمون دو ماه بعد میشه:-P
+ هفته دیگه میرم یه دوستی رو ببینم شدیدا عزمشو جزم کرده... از'تو' های استاتوسای واتساپم با خبر بشه...
برای خودم آرزووووو می کنم نتونه دهنمو واکنه
گرچه هیچ تمایلی و هیچ تمایلی برا گفتنش ندارم
البته چون میخواد ازم یه مشورتی بگیره... میخواد یه چیزی از من بدونه و حالا یه کمکی چیزی، که با خیال راحت تری حرفای خودشو بگه
ازین قرار داد های نانوشته بین آدما بدم میاد
همه چی باید متقابل باشه ولی نه اینجوری.
+ گاهی باید به آدما اجازه بدیم بهمون یه خدماتی یا کمکی بکنن... ! هردوطرف حالشون خوب میشه
همیشه که نباید در لحظه جبران کرد و همه چی شرطی باشه.... :-(
+ وقتی من اون رفتارو قبول ندارم... نه که خودم خیلی خوب باشم...
+ نمی دونم چه دردیه که دارم...
+ خودت را بین...
+ آدم های شسته رفته نوشته ها... آدم های یکدست رابطه ها...
فقط هرکسی خودش می دونه چی کاره س...
گریزی نیست...
+ بازی ها
+ تا وقتی نباشی تو بازی که نمی توونی بازی رو ببینی و بفهمی
پس آروم باش و قبول کن که تو بازی هستی... مثل همه
و فقط ببین...
+ حرف بالا اشاره ای داشت به مراقبه انگار:-P
+ ما همیشه دنبال رای صادر کردنیم...
+ عشق داند که در این دایره سرگردانیم...
امروز 4.4.94
باحاله نه؟ :-D
+ میگن هر آدمی به اصلش برمیگرده... یا اینکه آدم نباید اصلشو فراموش کنه
این دفاعیه های امروز هم در راستای هموون بود. گرچه کامنتام حذف شد ولی دعا می کنم حق به حق دار برسه
خلاصه ما دیدیم خیلی چیزا اون موقع...
دیگه اون عزیزانم یه جورایی اصل زندگی هنری ما محسوب میشن :-)
+ یه همتی کنم کتابامو وردارم بخونم... خوب میشه
+ مایا بخونم...
حتما یکی از دستاورد های مهم زندگی من این میشه که....
وقتی حالم میفته تو حسای منفی... بتونم خودمو بکشم بیرون و باور کنم زندگی ژست گرفتن نیست.. موندن نیست و خیلی چیزا مهم نیست
و برگردم خودمو پرت کنم رو حال مثبت و امیدوار و بی خیال..... به کارم ادامه بدم و نو شم
این عالیه.. این روزا تمرین میشه و من سعی می کنم فهمشو بگیرم
شکرخدا:-)
این گربه خوشگله خیلی باحاله.. خیلی درک داره... تو عکسا هم عالی میفته:-) اینجا چشاش خمار شده:-P
+ باید بگم کههه... غافلگیرم کردی ;-)
و درگیر یه حس شیرین
وقتی مهسا تصمیم می گیرد نخندد
توی گذشته غرق میشه و دلیلی برای خنده به زندگیش پیدا نمی کنه.
پشت سر هم از کمبود هاش میگه و اینکه این همه سال ازشون فرار کرده به درس پناه آورده
من گوشه و ووکنار حرفامون براش ذوق می کنم که وارد دنیایی شده که می تونه ما رو عمیقا به هم متصل کنه
بهش میگم که این روزا رو پیش بینی کرده بودم... بهش خوش آمد میگم برای ورودش به دنیای اعجاب انگیز
و یاد روز هایی میفتم که حرف هایی تو این مایه ها به اون دوست عزیز شده م می گفتم.
ولی اون بدون ترس جلوم وایمیستاد... و بهم می گفت دلیلی برای ناراحتی من وجود نداره و شاد باشم
می گفت زندگی همینه... می گفت منو قبول داری یا روانشناسا رو
و من ذوق زده می شدم می گفتم تو... قطعا تو....
میخواستم همون عزیز بشم و جلو مهسا وایسم ولی نتونستم.
چون جاها خیلی فرق داشت... خیلی
و اینکه من دوست نداشتم مهسا مثل من خودشو سانسور کنه و مطمئن بودم با خالی شدن دلش به همه این حرفا می رسه
و من نهایتا باید بهش یه جهتی بدم و نه چیزی بیشتر
اینکه مهسا بخواد نخنده... یعنی همه چی فرق می کنه. من عاشق خنده هاش بودم و این رابطه سطحی رو می بخشیدم به خاطر خنده هاش...
ولی حالا فرق می کنه.... امیدوارم فرق کنه... که استعداد خیلی خوبی داره این دوست جانم
من اگه به مهسا میگفتم منو قبول داری یا روانشناسا رو.... مطمئنا واکنشی نشون نمی داد یا ناراحت می شد یا کلا...
همونطور که هیچ جوابی و واکنشی برای ذوق زدگی من نداشت
خب شاید اصلا جالب نباشه که دوست شما همچین حرفی به شما بزنه
خصوصا اینکه هم سن هم باشین...
راستش چیزی که هست اینه که هرکسی افکار و ایده های خودشو داره و ما نباید به خاطر کمک بهش همه ی راه ها رو به روش ببندیم به این بهانه که بی راهه نره
و ما هم دانای کل نیستیم و واقعا با کفشای طرف راه نرفتیم....
اگه کمکی ازمون برنمیاد بپذیریم.... ما که خدا نیستیم... خودمون گیریم... گاهی گوش بودن کفایت می کنه... زندگی آدما واسه خودشونه
+باورم نمیشه این او بود که همچین نامردی در حقم کرد... نه اصلا...
چطور آخه... مثلا فک کنم به بهشت اعتقاد داشت...
به هرحال... گذشت نه؟
+از تو یه دنیا خاطره دارم...
+ به نظرم آدم ها یک وقت هایی واقعا تصمیم می گیرند نخندند وگرنه نمی شود نخندید:-) هر مرحله ای را باید گذر کرد...