حل که نمی شوم

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد 

که چون شکنج ورق های غنچه تو بر توست

حسی مثل داشتن یه امتحان دو سواله 

یه امتحان مهم دو سواله 

که هرکار می کنی نمی تونی حلش کنی

فقط هم وقتی بتونی از جلسه امتحان خارج شی که هرجور هست حلش کرده باشی

ولی تو نمیخوای کاغذ سیاه کنی

تو درستو خونده بودی!!! پس چرا حل نمیشه؟ 

شاید زمان بیشتر و حوصله بیشتری لازمه 

تو اشتباه کرده بودی ... تو ناامیدی

قلبت می تونه از هم بپاشه 

هی به خودت امید می دادی ولی نتونستی حلش کنی

دیگه از امید دادن به خودت خسته ای 

نگرانی ... قلبت داره از هم می پاشه 

از خدا کمک میخوای.... استرس داری

طبق عادت همیشه ت نمی تونی از مراقب هم کمک بگیری

حرفتو نمی زنی 

حرفتو میخوری

زخم معده می گیری

بسکه حرف هایی که باید بیرون می ریختی خوردی

میخوای داد بزنی

حرف بزنی

توضیح بدی 

جراتشو نداری

امتحان تموم نمیشه

منتظر کمکی

تنهایی نمی تونی !! 

و نمیخوای کاغذ بی خودی سیاه کنی 

امتحان تموم نمیشه 

باید صبوری کنی ؟ یا چی؟ ؟؟؟

+ اینقدر غریبه م ....؟؟ 

مکالمه :))

دیشب من و مهسایی تلفنی !

فاطمه : مهسا ! چه حسی داری 18 سالت داره تموم می شه ؟؟ 

مهسا : هیچی ! هیچ حسی ... چه حسی !

فاطمه : یعنی واقعا هیچ حسی نداری؟ 18 سال!! بزرگ شدی !! الان اگه آدم بکشیم میریم زندان بزرگسالان 

مهسا : (می خنده) فاطمه تو چقدر مثبت اندیشی !! 

فاطمه هم می خنده 

مهسا در حال توضیح دادن به مادرش که خودش این مسئله زندانو نگفته و فاطمه گفته ! ( مامانش همیشه حضور داره تو حرفامون:)))) 

مهسا : مثلا می گفتی 18 ساله می شیم می تونیم گواهینامه بگیریم ! حق رای داریم ... چرا زندان؟ 

فاطمه : آره خب ! عههه حق رای ... حواسم اصن نبود ! زندانو شوخی کردم :)))) 

مهسا : تابستون بریم رانندگی و ................................................

اوائل شوق رانندگی داشتم اما الان دیگه نه . دارم به وسایل نقلیه عمومی علاقه پیدا می کنم . 

من که عاشق پیاده روی ام چرا رانندگی یاد بگیرم؟؟ 

بعدشم ماشینی نیست که بدن دست من :| بابام میگه یاد بگیر تمرین می کنیم ولی چشمم آب نمی خوره اصن 

امروززززز رفتم مهسا رو دیدم :))  کادوشو دادمی ! خوشالی شد . 

هممممش داره درس میخونه دیگه کلافه شد!!! 

فریاد در باد ...

بشنو ... :)  

نگاه و انتظار من ... بیا

+ سال قبل این موقع کی فکرشو می کرد؟؟ چه سال پرماجرایی

چه سالی که منو شگفت زده کرد . اون چیزی که آرزوشو داشتم و برام محال بود . از محال بوذنش خارج شد .

امسال دوست داشتم . چقدر طول کشید . چقدر گریه کردم امسال!!!!!!!!! هههههههه:))) 

+ خیلی گیجم ! چطور آدم می تونه تو حال زندگی کنه؟؟ 

خسته م ازین وضعیت و این ناآرومی ها

جرئت دیدن خودمو ندارم . 

حوصله هم ندارم ! نمی دونم دوباره از کجا باید شروع کنم . 

+ فقط خداروشکر 

+ خدا کنه همه بتونن بهترین تصمیم ها رو بگیرن 

بتونیم بهترین تصمیم ها رو بگیریم 

+ وقتی می دونی خیلی از نگرانی ها و ناراحتی هات زائده! چطور می تونی مثل قبل باشی؟

اون جوری نا آروم تر میشی 

یا باید ندونی یا بدونی و کاری بکنی ... 

تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد

خیلی خوبه که بارون می باره ... خیلی خوبه که خدا برامون بارون می فرسته ... 

خیلی خوبه که من زیر بارون دوباره و دوباره فکر می کنم که دوست دارم زندگی کنم 

خیلی خوبه که به نتایج جدیدی می رسم 

خیلی خوبه که سعی می کنم رو پا های خودم وایسم 

خیلی خوبه که من راحت می شم از فکر ایده آل بودن 

خیلی خوبه که بارون فکرمو صاف می کنه 

خیلی خوبه که دوست دارم زندگی کنم نه که انتظار داشته باشم از خودم بی نقص باشم 

خیلی خوبه که زندگی رو به عنوان یه راه رفتنی باور کنم 

خیلی خوبه که هوا خنک بود 

خیلی خوبه که اسفنده 

خیلی خوبه که من بسپرم همه چیو به خدا 

خیلی خوبه که .... 

خیلی خوبه که یاد تو ام ... خیلی خوبه که .... 

یه شب زیر بارون که چشمم به راهه 

می بینم که کوچه پر نور ماهه 

تو ماه منی که تو بارون رسیدی 

امید منی تو شب نا امیدی

... :)  

خداروشــــــــــــــــــــــــــــــــــــکر یه دنیاااااااااااااااااااااااااااا :) 

خدا رو چه دیدی ...

هر کار می کنم حرفم بیاد نمیاد :) 

تولد مهسای اسفندی قشنگم نزدیکه :) ولی من واقعا نمی دونم چی براش بخرم!!

7 روز دیگه س . 

18 سالش تموم میشه ! وااااااای خدا بچه ها چه زود بزرگ میشن!!! 

بازخواهی گشت

وقتی گم شدی در مه 

به که بخشیدی عمر بی برگشت 

از من سالها دوری

عاقبت روزی بازخواهی گشت ....

عکس های خورشیدی 1

سلام . دیشب از شدت بی حوصلگی گفتم امسال اصلا نمی رم راهپیمایی

ولی خب صبح پا شدم دیدم حالا برم :)) 

دوربین خوشگلمو برداشتم که با هم بریم !

جاتون خالی بارون بسی بسیار زیبایی بارید . منم چند تا عکس خوشگل گرفتم ! اومدم خونه یه خورده ویرایششون کردم و ... 

راستش بعضیاشون که اصلا مناسبتی نیست . اینقدر شلوغ بود و من جام بد بود و دیر رفته بودیم که نشد ! 

اما خ خودم خوشم اومد . حالم که خوش نبود به همراه بارون و عکاسی خوش شد :) 

دعوتتون می کنم حتما عکسامو ببینین! نظرم بدین :دی :)) 

رهایی

سلااااااااااااااااااااااااااااام دوستااااااااااااااااااااااان :)))))) 

اینجانب فرزند اونجانب بعد خیلی روزها اومدم! 

امروز یه روز خیلی جالب و خاص بود . همیشه از بچگی دوست داشتم بدونم آدمای کنکوری چه حسی دارن شب کنکورشون؟؟

خداروشکر کنکور من بعدازظهر بود

تا لحظه آخر خوندم . خیلی گیج بودم 

اصن شماره ها رو درک نمی کردم :))) 

کنکورم واقعا سخت بود !!!!! 

اصن شبیه سالای قبل نبود . غافلگیر شدیم 

واقعا کنکور همش داره به سمتی که مچ گیری کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من که تلاشمو کردم . تو عمرم اینقدر درس نخونده بودم . 

ولی خب... 

قبولم نشدمم مهم نیست! آخه چی کار دیگه می تونستم بکنم!؟ 

سال دیگه می خونم والا :))))) 

خیلی حس وابستگیم به وبمم این مدت کم شد 

برنامه های جدید دارم 

هم برای بودنم توی دنیای مجازی هم برای این وب 

+ یه حس آزادی و رهایی خاصی .... :) خداروشکر 

بگو کجایی

بوی بارون و هوای خنک ، عطر پرتقالیم ، یه عالمه سبزی شمال خورد شده ، سه تا دیگ غذا ، سیگار شوهرخاله ...
همه اینا یعنی ما شمالیم
ولی ما ... همین جاییم
با چندتا مهمون باران زای شمالی:)
و من ۷ روز دیگه کنکور دارم!

این حس من

۳۳ روز دیگه مونده !
+ همیشه مدیون حسی ام که بهم دادی
+ امسال خدا کنه دوباره برف بیاد... به قول مانی رهنما :)