۱۷خرداد
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند
وقتی روزها می گذرن و من بیشتر تو رو در خودم می بینم ....
بیشتر شبیه تو می شم ...
با خودم چی کار کنم ...؟؟؟
انگار چشمام خشک شده ...
چقدر دوست داشتم اون رویا رو از دست ندم ..... چقدر دوست داشتم حقیقت چیز دیگه ای بود ...
چشمام خشک شده ....
حالا من چی دارم ؟؟؟
هیچیییی
این چه کاری بود که با من کردی لعنتی .....
من دیگه اینجا کاری ندارم ... یه جوری میخوام ببندمش ... هنوز راهشو پیدا نکردم ...
یادمه اون روزا ...
به بچه های تو فکر می کردم
که چقدر دوست دارم حتما ببینمشون و ... حسشون کنم .... بین دستام ....