واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
*************
خانه خالی کن دلا تا منزل سلطان شود
کاین هوسناکان دل و جان جای لشکر می کنند
قرار نیست غمگین بشیم و همه کاسه کوزه ها رو بشکنیم و همه چیزو قطع کنیم و ...
قراره بخندیم و سعی کنیم چشامونو باز کنیم و اسیر طعمه های این ملامتگر درون نشیم
قراره احساسات اصیلمونو پیدا کنیم
قراره دیگه خودمونو مجبور نکنیم
قراره افسردگی نگیریم و از زندگی استفاده کنیم
قراره ریشه ی این هویت فکری متضاد ملامتگر که همیشه هر کاری کنیم حالمونو می گیره رو بکنیم !!
از نشانه های آدم سرماخورده :
با چشمای داغ قرمز شده درحالی که قلبش تند تند می زنه ، خیلی گیج افتاده یه گوشه و با یه حالت خاصی داره به پیام بازرگانی های مسخره توجه می کنه :))
فکر می کردم توی همون حالت گلودرد متوقف می شم و خوب می شم ولی این باید تا تهشو بره !
فک کنم من در آینده باید یه شغلی داشته باشم که پاییز و زمستون بتونم فقط بخوابم و استراحت کنم. چون نه روحی مساعدم نه جسمی !!
یادش بخیر ! این چند سال اخیر ، من سرما می خوردم منتقل می کردم به مهسا و اون سرما می خورد منتقل می کرد به من و قشنگ تبادلات داشتیم .
مهساخانوم یه اخلاقی داشت که همیشه یادش می رفت با خودش دستمال کاغذی بیاره
جفتمون هم زود مریض می شدیم و هم طولانی !
دیگه کلا یه فضای معنوی بود اصن . دیگه خودش راحت هم بود ! خودش از جیبم دیگه بر می داشت
بعد یه روزایی حساب می کردیم که امروز چه قدر دستمال داریم و چه قدر برامون مونده و چقدر باید صرفه جویی کنیم !! و اگه کم بیاریم باید چی کار کنیم !! ^_^
بعد از بچه های مجاور می پرسیدیم ! یه عده رو مهسا می پرسید بعد می گفت من دیگه نمی تونم تو بپرس :))
تازه وقتایی که حساسیت داشتیم هم بود !
بعضی وقتا اینقدر من مریض می موندم که وقتی خوب می شدم ، مهسا تعجب می کرد و می پرسید عهههههه!! صدات عوض شده باز مریض شدی؟؟
منم می گفتم چییییی؟؟ من که تازه خوب شدم :| الان خوبم مثلا :)))
تازه من الان و این چند سال خیلی بهتر شدم !!! بچگیم و اینا که اصن نمی گم :))))
پی روز مهسا اس داده بود که چقدر دلش واسم تنگ شده و منم بهش گفتم که الان تنهایی سرما خوردم و اصلا کیف نمیده :)))
ولی چه روزایی بود ! اینقدر همه مسخره م می کردن یا دلسوزی های بی خود که من دلم می خواست برم توی یه پستو و هیچ وقت آدما رو نبینم .
واقعا خداروشکر !!
امروز کلاسم کنسل شد ! خیلی خوشی داشت ^_^
حتما به این لینک سر بزنید
ترس از ریجکت شدن واقعا خیلی عمیقه ها ! :(
ترس اینکه وای نکنه وای نکنه وای نکنه اینو بگم ، این فکرو کنه بعد بدش بیاد ازم بعد ولم کنه :)))
تازه یه وقتایی هم عکس العملت برعکسه و اون قدر خودتو مخفی و دور از دسترس و نظر همه قرار میدی که اون تایید نشدنه اتفاق نیفته
ما میخوایم این منو بچسبیم بهش و چیزی به همش نریزه
حتی وقتی پیشرفت هم می کنیم بازم انگار همه ی این تلاش های خودشناسی یا هر چی رو انجام دادیم که به این من برسیم در نهایت و دوباره ...
شما توی هر راهی که باشید ، حق ندارین راجع به کسی قضاوت کنین
خیلی چیزا هست که شما نمی دونین
البته یه وقتایی هست یکی از شما کمک می خواد یا شما می خواین یه مشاوره ای بهش بدین و کمکش کنین ،خیلی هم خوبه ، اما حق قضاوت ندارین
اون وقت به جای خودشناسی و هر راه دیگه ای دارین به دیگران برچسب می چسبونین و بهش میگین آگاهی
یا ما حق نداریم با این فکر بسته ، راجع به رویداد های گذشته نظر بدیم .
خیلی چیزا هست که ما نمی دونیم
فقط خدا می دونه و اونه که قضاوت می کنه و عدالت می کنه در نهایت
ما اگه خیلی آدمیم ، سرمون به کار خودمون باشه و مراقب خودمون باشیم که هر لحظه ممکنه خطا کنیم .
+ این حرفا رو این چند روز ، وقتی حرفای بعضی ها رو شنیدم به ذهنم رسید . مهم نیست چی گفتن ولی مهمه که یادم باشه ! خیلی