برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹فروردين
من از بچگیام عاشق بستنی ، ماست ، چیپس نمکی ساده ، آلاسکا(خونگی) و ازین دست چیزا بودم . 

الانم جاتون خالی دارم ماست می خورم 

الکی مثلا مجبورم ^_^ 

آخه یه جریانی پیش اومد که قرار بود یه کسی اینو بخوره ولی نتونست ، حالا برای اینکه اهالی خونه نفهمن این آدم نیومده ناهار ، ماستشو من می خورم ! با خوشالی تموم:)) 


امروز با خواهرجانمون بودیم بازار :) 


+ بچه ها ! دوشنبه ها ساعت حدود 1 ظهر شبکه 4 ، یه برنامه روانشناسی خوب داره . 

من چندوقته گاه به گاه می بینمش . اگه مطالعات خودشناسی و اینا داشته باشین که چه بهتر . 

از یه وبلاگی برنامه های قبلیشونو دانلود کردم . 


فعلا سری برنامه هاشون با موضوع پیش نویس رو گوش میدم . (صوتی می زارن و تصویری) 

خیلی جالبه 

اتفاق هایی تو زندگیمون تکرار می شن و ریشه شون کجاست و مهارها 

حالا تصمیمات پیش نویسی خودمو (چندتاشو) با یه توضیحی از پیش نویس ، پست می کنم به زودی ان شا الله 


+ البته این روزا سرمون شلوغه :) یه مراسم مهم داریم 

+ امشب میرم دو دانه دیگر از دندونامو بکشم :) 

خوب خوب باشین :) :*

۲۷فروردين

دوستان ...! دندون کشیدن چقدر درد داره !!!!!!!! یعنی بعدش خیلی دردداره 


تا 4 ساعت هرکار می کردم خونش بند نمیومد .... آخرش به روش خودم بندش آوردم :))) 


شام هم 2 تا بستنی خوردم ^_^ چقدر خوب بود چقدر خوب :)) البته مزه شو احساس نمی کردم خب :| 


البته من دیشب دوتاشو کشیدم . دوتا دیگه ش مونده 


این بی حس کردن چه قدر بده ! بعد اینکه آمپولا رو زد ، مث بید داشتم می لرزیدم . بعد یهو نصف کله م داشت میفتاد اصن یه وضعی بود


خلاصه کههههههههه اینم از دندون ما :|


ولی خب وقتی به این فکر می کنم که دندونام مرتب شه خوشال می شم 


+ بچه های کلاس زبانمون می گفتن واااای دندون ما هم خیلی کجه و فلانه .... ارتودنسی میخواد


حالا خداییش واسه من بزارن کنار اونا! از زندگی ناامید شدم :))  


+ الان این تیکه ی آمپول رو خوندم یاد این کسایی افتادم که معتاد تزریقی هستن ! بعد می لرزن اینا 

البته فرقش اینه که این انسان ها قبل ازینکه تزریق کنن مث بید می لرزن 

ولی من بعدش بود :))) 

آخه تو فیلما معتادای تزریقی همش در حال لرزیدنن 


۲۶فروردين


من نیستم از جنس دیروز ... 



۲۴فروردين


.... :)

۲۳فروردين
یه برنامه طنز رادیویی خاطره انگیز بود که یک ربعشو خیلی وقته دارم .
یه مشاعره طنز داشت که یکی از ابیات :
منو هفتاد ساله کاشتی رفتی
تو آب وکود تو انبار داشتی رفتی
شاعردیگری هم می فرماید:
رفتی ونهادی چه آسان دل مرا به زیرپا
رفتی وخیالت زمانی نمی کند مرا رها
ای به دل آشنا..تاکه هستم بیا
وای من اگر نیایی...
+ بس نیست؟
+ وقتی نمی دونی تو چه حالیم
وقتی نمی دونم در چه حالی
+خوبه خدارو دارم
۲۳فروردين

+ این عکس بالا رو چند هفته پیش تو عید گرفتم 

+ من می ترسم دندون بکشم بچه ها :( 

+ استاد زبونمون برام اسم مستعار پیدا کرد ^_^ 

بقیه خودشون انتخاب کردن ولی من اصن یادم نمیومد اسمی که دوست داشته باشم ...:) 

ناتالی!! 

مثل جنگلی !هررررر :))) 


+ نمی شد کلاه قرمزی همیشه ادامه داشت هی!؟ 
۲۲فروردين

ظهر یه سری بارون زیاد تند زد ! اینقدررر خیس بودم !!!!!!!!! خیلی کیف داد :) 


مامانم که دید من این همه خیسم ، خندید گفت : پس تو واقعا دیوانه ای :))


+ بپاشم برم کلاس زبون ! 

۲۱فروردين
روز خوبی بود ... یه عکسایی داشت :) نمی دونید که ... شااااااااید گذاشتم ... ! :) 


+ بایستی که 444444444 تا ! چااااااااااااااااااااااار تا ! چهار دانه ... دندون ناقابل بکشم !!! در طی دو هفته آینده 

+ آیا ... آیاااااااااا! می دانستید کهههههه که من هنوز ارتودنسی نکردم و چارتا آهن ماهن تو دندون ما گذاشتن که روش سیخ داررررهههه! 

آیا می دانشتید ... لپمان گیر می کند به سیخاش و موم می زاریم و ..... موم ما تموم شده!؟ 

آیاااا می دانشششتید کهههه 4 تا دندون 5 باید بکشم؟ 

بدانید و آگاه باشید ... :) 

+ ممنون از طبیعت که حال رفته ما را باز می گرداند ... ممنون از خدای طبیعت :) :* 
۲۰فروردين

ازین خوشم اومد ... : 


دلگیـــر " نبــاش!

دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛

رهـــا نمـی شــوی.....!

یــادت بــاشد :

"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛

بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید...


۱۹فروردين
کلاس زبان اینقدر گیج می زدم ...! تب کرده بودم داغون :) 

اصن نمی فهمیدم چی شده !! :))) 


+ دوربین هایی که کار گذاشته ایم 

لحظه به لحظه ما را رصد می کنند ... لحظه به لحظه تا یک صفتی به ما بچسبونن 

لحظه به لحظه تا یک شخصیت ساخته بشه 

که اگه نقصی بود برطرف و اگه نقطه قوت بود ... بزرگ و پررنگ و پف کرده 

مثل در و دیوار ها و خانه های شیشه ای یکتاکشور ... مثل دی 530 ... منافع یکتاکشور ... مثل پاسداران ... مثل نیکوکار 

اما این بار خود واقعی ما تبدیل به نیکوکار رمان ما یوگنی زامیاتین شده ... 

اما به قول عدد عزیز ... 330 ال ... تعداد انقلاب ها مثل تعداد اعداد بی نهایته ... 

امیدوارم درونمون مجهز به نیروهای انقلابی قدرتمند بشه :) 



+ تو فکرتم اما دلم هی میگه فکرشم نکن .... یه ذره فکر تو نبود .... پس دیگه فکرشم نکن ....