ایش ... این همه استرس کشیدم که بفهمم طی چند روز آینده معلوم میشه قبولم یا نه ؟؟
99 جمع درصدام ... دقیقا همینو قبلا حساب کرده بودم ...
بازم انتظار
کلا زندگی من با انتظار و تعلیق گره خورده ... :(
در همه موارد
ایش ... این همه استرس کشیدم که بفهمم طی چند روز آینده معلوم میشه قبولم یا نه ؟؟
99 جمع درصدام ... دقیقا همینو قبلا حساب کرده بودم ...
بازم انتظار
کلا زندگی من با انتظار و تعلیق گره خورده ... :(
در همه موارد
من نمی دونمممم !! چرا 22 چرا 21 نه؟ :( ... اخبار می گفت 21
به هرحال فردا نتایج میااااااد :))
+ دیدین این بلاگفای حسود در نهایت چه جوری چند ورش رفت و خراب شد؟ ^_^ تا این باشه نظرات با آدرس ما رو تبلیغاتی نزنه و ... ما رو از لینکدونی مردم ور نداره ...
+ پنجشنبه جمعه ، شبکه (رادیو ) جوان ... ساعت 7 یا 19 بشنوید و بخندید خیلی :) برنامه توووووپ
هنوزم باورم نمیشه اشکان صادقی ما برگشته است ... زنده و آنلاین و رنده رنده :))
البته این هفته پنجشنبه برنامه ندارن ...
+ دیروز روز نوشتن بود ... بالاخره یه روزی آدم باید اولین و چرت ترین نوشته شو بنویسه ... مهم تموم کردنشه
گرچه اولین نیست ... اما بعد مدت ها که هست
یه آفتی به نوشتنم زده بود که یافتمش ... دلیلش هم می دونم ... یه روزایی باعث شد من خیلی تو دنیای خودم غرق شم و رو احساساتم دقیق شم
احساسات زودگذر یا دیرگذر ... ::))
حسامون چیزی نیست که بخوایم اینقدر بهشون اهمیت بدیم
من تقریبا دو سال بود که تخیل و نوشتن و مسیر خودمو از دست داده بودم .... خیلی گیج ... خیلی دور
می خواستم یه چیز خوب بنویسم اما یادم رفته بود نوشته ی خوب نباید اینقدر شخصی باشه ...
همش دوست داشتم از خودم و زندگیم بنویسم و این منو به بن بست می رسوند و با همه چیزایی که قبلا فکرشو می کردم فرق داشت
حالا دوست دارم مسیرمو پیدا کنم ...
من فهمیدم ما خیلی وبلاگ نویس شدیم ... می خوایم کتاب و داستان بنویسیم ولی توی صفحه ها مثل وبلاگ نوشتن عمل می کنیم ..
نویسنده شدن خییییییییییلی به وب نوشتن فرق داره ... پس بهترم هست آدم کمتر کمتر وب بخونه
از زندگی خود نوشتن یا نباید باشه یا سن خاصی داره ... اونم با هدفی خاص و به درد بخور
راستش هنر چیزی نیست که منبعش خود آدم باشه ... از طبیعته ... از اتفاقات ... دیدن ها ... خودش اتفاق میفته
پس چطور می شه بتونی با خودخواهی و تردید تو قضاوت ها و نه با دید بیرونی ... وقتی تو دریای خودت ... توهمات ... احساسات ... اتفاقات ... غرقی ، یه اثر هنری داشته باشی
وقتی سنت یه جوریه که اطلاعات منسجمی از خودت نداری و پرت و پلا می نویسی
حتی شعر هم همینطوره ...
آدم شاید از اتفاقی برای خودش الهام بگیره اما ... دیگه بعد از نوشته شدنش برای خودش نیست ... انگار از یه جا دیگه میاد و تو وسیله ای بودی فقط
چه حس خوبی هم ...
مثل مادری که قبل به دنیا اومدن بچه ش ... نمی دونه دقیقا چه شکلیه ... :)
سلاااااااام:)
دیروز خیلی روز جالبی بود واقعا! 1 رسیدم خونه :)))
11 تا کتاب واسه خودم خریدم ... همشونو خیییییلی دوست دارم ...:) :) :)
هنوز شونه هام (هردوتاش ) خیلی دردناکه .... یعنی دیروز که اس دادم گفتم یه طرفه شدم ، بعدش چند تا کتاب دیگه هم خریدم که هر دو تا دستم پر بود
کلا تلو تلو می خوردم :))))
کتابی که برای آموزشگاه گرفتمم ماشالا سنگین بوداااا !
الان تقریبا همه جای مصلی و محوطه شو بلدم . یه سال دیگه هم برم قشنگ ماهر می شم !!
واااااااای هوا خیلی خوووب بود ^_^
ولی یه نفرم پیدا نداشتم و نشد که باهاش باشم و تنها نباشم ... گمم شده بودم ولی شانس آوردم ^_^ خداروشکــــــر
در کلل واقعا خوب بود ... دوست داشتم
اون جا واقعا قشنگ بود ... حیفم اومد عکس نگیرم ... در ادامه مطلب می تونید عکسای نمایشگاهو ببینین:)
قبل از دوم راهنمایی غیر از شعر ، رمان و داستان نمی خوندم . شعر ولی همه چی می خوندم ... سهراب و فردوسی و حافظ و ...
فردوسی رم خیلی دوست داشتم .
دوم راهنمایی علاوه بر یافتن مهساجان ، پامون به کتابخونه هم کشیده شد که نزدیک مدرسه بود .
اوائل رمانای ترسناک مخصوص نوجوانان از آر ال استاین می خوندیم ^_^ خیلی کیف می داد . مدرسه جن زده ، جیغ و ...
بعد ازون تصمیم گرفتیم رمانای باحال تر و بزرگونه تری بخونیم . اولین رمانی که توجه منو جلب کرد و مهسا هم می گفت شنییده که قشنگه گوژپشت نوتردام بود .
منم که اسم ویکتور هوگو خیلی شنیده بودم . برش داشتم و رفتم بخونم . 600 صحفه بود . اوائلشو به دقت می خوندم ... هرچی به اواخرش نزدیک می شد 10 صفحه به صحفه می خوندم که فقط بفهمم چی شد .
اولاش خیلی احساس فرهیختگی می کردم دیگه بعدش کلا پشیمون شدم :)))
این بود که ما ... تصمیم گرفتیم رمانی که نمی دونیم توش چیه نخونیم : |
ولی انصافا هیچ وقت از قلم و افکار ویکتور هوگو خوشم نیومد . داستاناش جالبه ولی ... خوشم نمیاد خلاصه
بعد ازون به خوندن همین رمان ترسناکا و چند تا علمی تخیلی و ... سرمون گرم بود
که یک روز ... یک کتابی پیدا کردم که عاشقش شدم !
راز فال ورق از یاستین گردر
همون حسی که همیشه دنبالش بودم توی خوندن کتاب پیدا کرده بودم . بعدش دنیای سوفی از همون نویسنده پیدا کردم .
فهمیدم چقـــــــدر من این نویسنده رو دووووووووووست دارم .
اون موقع همیشه آرزو می کردم سوفی بودم ... و یکی پیدا می شد که برام نامه های رمزآلود بنویسه و نگران افکارم باشه در 15 سالگی
و آخر با هم از بین خطوط سفید کاغذ فرار کنیم ^_^
بعد ازون خواب هایی با همین مضمون زیاد می دیدم :)))
هرسالم 25 ژوئن رو توی تقویمم علامت می زنم .... با عنوان تولد سوفی و هیلده ^_^
البته توی جریان زندگی آرزومو فراموش کردم و بهش فکرم نمی کردم ... !!
فک حدود یه سال یا بیشتر بعد از خوندن کتاب منم 15 ساله شدم
بعدشم دو سه ا کتاب کوچیک کودکانه ازین نویسنده خوندم ...
دخترپرتقال هم خیییییییلی خاطره انگیز و تاثیرگزار شد برام .
الانم یه لیست از کتابایی که ازین جناب نروژِی عزیز نخوندم تهیه کردم تا اگه ان شا الله رفتم نمایشگاه کتاب بگیرمشون
خلاصه که اگه کسی ازمن بپرسه نویسنده ای که خییییییییییلی دوستش داری کیه !؟ و بیشترین کتاب رو ازش خوندی!؟
میگم یاستین گردر ... :)
کتاباش خیلی به من حس میده ... خیلیییی .. یه حس مثبت مثبت
همیشه فکر می کردم و می کنم که تو داستانای این آدم زندگی می کنم ... یا می تونم زندگی کنم ... یا نقشی داشته باشم ... یا درکی
امیدوارم سلامت و خوشحال باشه ^_^
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟ | تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن | |
غم دل چند توان خورد که ایّام نماند؟ | گو نه دل باش و نه ایّام؛ چه خواهد بودن؟ | |
مرغِ کمحوصله را گو غم خود خور، که بر او | رحمِ آنکس که نهد دام، چه خواهد بودن؟ | |
باده خور؛ غم مخور و پند مقلد منیوش | اعتبار سخن عام چه خواهد بودن؟ | |
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام | دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن | |
پیر میخانه همیخواند معمایی دوش | از خط جام که فرجام چه خواهد بودن | |
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل | تا جزای منِ بدنام چه خواهد بودن |
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن | دور فلک درنگ ندارد شتاب کن | |
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب | ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن | |
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد | گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن | |
روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند | زنهار کاسهٔ سر ما پرشراب کن | |
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم | با ما به جام بادهٔ صافی خطاب کن | |
کار صواب، بادهپرستیست حافظا | برخیز و عزم جزم به کار صواب کن |