برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۹ارديبهشت

بعضی وقتا الکی الکی یه فکرایی می کنی ... بعد الکی الکی باور می کنی ... بعد الکی الکی میخوای درآی از باورت 


کلا الکی الکی ... محض خالی نبودن ... هه 


+ ... 


+ :) 


+ چه غم دارم که می دانم رسد صبح امید و من ... 

۰۹ارديبهشت

وای بچه هاااااااااااااااااااااااااااااا 


الان یه استرس بدی پیچید تو دلم ... آخه رفتم سرچیدم اعلام نتایج کنکور ... 


دیدم نوشته نیمه دوم اردیبهشت ................ :((( :)))))))) 


یعنی چی میشههههههههههه... اگه قبول شم چه قدر دوباره استرس می گیرم


اگه قبول نشم چی کار کنم؟؟؟؟ :( 



+ تا باشه ازین استرسا :) 


+ ارتودنسی کردما ... البته طبقه بالا رو فقط فعلا .... گفت ماه بعد بیا طبقه پایینتم بزاریم 


+ خواهرم دیروز منو دیده ... بهم میگه شبیه جوجه شدی :| :))))))) 


+ اینقدر درد داره ...! 


+ خییلی باحاله هی باید مسواک بزنه آدم ... من عاشق مسواک زدنم ... هی دهن آدم خنک میشه حال می کنه آدم ^_^ 



۰۶ارديبهشت


چه غم دارم که می‌دانم رسد صبح امید و من
ببینم بر تن دریا لباس نیلگونش را

چو دیدم دختر دریا ز خورشیدش به سر تاجی
نمی‌خواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را...
۰۵ارديبهشت

همونجوری که فکر می کردم دوباره همه چی شروع شد . 


سخت ترین قسمتش بین دوطرف رو نگه داشتنه ... !!!! آدم اگه وکیل باشه وضعش خیلی بهتره چون بالاخره یک طرفو می گیره اما ... 


دیروز یه روز ناخوب بود . 


دیگه کنترل خشمم از دست خودم در رفته ... البته ترس زیاد هم هست . 


+ جیغ های کوتاه مدام و گریه ... چیزی که کودک درونم میخواست و انجام داد ... برای اولین بار


+ خسته م از دستشون ... خیلی خسته تر ازون که بخواد دلم بسوزه 


+ خانم ر زنگ می زنه . یه جوری براش صحبت می کنه که ... !! اون خانم خیلی چیزا رو نمی دونه ... برای تک تک جمله هایی که می گفت جواب داشتم ... 

ولی اصن مهم نیست کی چی فکر می کنه ... به درک 


+ فک کنم خیلی خوشگل بودم اون شب ^_^ ...^_^ ...^_^... 


+ هنوز نسل بعضی آدما منقرض نشده ؟؟ 


+ واقعا چی راجب خودش فکر می کنه وقتی منو به این نقطه می رسونه ؟؟ 

اون فراموش می کنه ... پناه می بره به خودش 


+ البته می دونید ... آدمی که به درونش آگاه شده باشه و خداشو دیده باشه ... خیلی آروم میشه 

این اتفاق ها تو زندگی دریای دلتو متلاطم می کنن 

کثیفی های دلتو میارن بالا ... تیرگی ها مشخص می شن ... 

معلومه توی یه صبح آفتابی خنک دریا خیلی خوشگل و قشنگه و آروم ... 

آدم تا می تونه باید اینا رو ببینه 

دست از لجبازی و چسبیدن به انواع و اقسام غرور های پوشالی برداره 

آشغالای دلشو تف کنه بیرون ... 


+ نه تو ایده آلی /// نه قراره ایده آل باشی ... عزیزم :) خودم جان :) 


+ خدای ما ... خدایی که جبران می کنه ... :* :* 

فقط کافیه تو هرلحظه زنده شی و دست برداری از خودت ... همون خود الکی که ساختی 



یادم باش ... که یادتم ... خب؟؟

گرچه داره یادمت میره ...

نمی شناسمت ...


۰۵ارديبهشت

سلام 

۰۳ارديبهشت

بیست دقیقه پیش رسیدیم خونه . 


امروز کلا گیج بودم . خیلی ضعیف شدم . فشارمم هی پایینه 


+ حس کم آوردن بین آدم های معمولی جامعه در مواردی


+ حس اینکه چرا ما رو اینقدر از بعضی چیزا دور نگه داشتن که بقیه بهمون نگاه دلسوزانه و مسخره داشته باشن 


+ واو ... فرداشب :) :| امیدوارم به خیر بگذره 


+ وااااای اتاقم اینقدر نامرتبه که...! این چندوقته این جوری سابقه نداشته :))) 


+ دیگه آبرو و ملت چه فکری می کنن مهم نیست ... یعنی تا یه حدیش دیگه مهم نیست 

تنها چیزی که دنبالشم اینه که ظاهرا همه چیز به خوبی باشه و بره 


+ وقتی خدا رو تو قلبت حس کنی ... احساس ترس و تنهاییات خیلی کمتر می شه 


+ چی درسته ... چی غلط!!!!!!!


+ فردا که تموم شه ... دوباره روز از نو روزی از نو خیلی چیزا ... دوباره من که خسته تر از همیشه م دربرابر دونفر 

دو نفری که باهاشون زندگی می کنم 

دوباره ... 


+ این همه وقته (چندساااال ) چندوقت یه بار یه آرزوی بد دارم و دنبال نشونه هاشم 

این دوسالی خیلی اوج گرفته 

کی و کی این فکرو کاشت تو مغزم؟ من؟ خودش؟ (این خواسته وآرزو اصن چیز احساساتانه و قابل تلاشی نیستااا) (درواقع اسمشم آرزو نیست)


+ خدایا خودت شاهدی


+ من خوبم :) حالم خوبه ... فقط یه کمی خسته م


+ وقتی کم میاری... باید یه هویتی از خودت بسازیو بری توی یه قالب خاص که خراب و ویران نشی که حمایت شی... چه بازی !!!!!!

خیلی یاد کوچکی هام افتادم

ما ثابت نیستیم ... 

۰۱ارديبهشت
+ امسال اولین سالی بود که دلم خواست برم اعتکاف و تنها مسجدی هم که علامت زدم تو فرم ... جمکران بود و دیگر هیچ :) 

تنها جایی که بهم می چسبه خب

البته قرعه کشیه . حالا هرچی خدا بخواد :) 


+ امروز یه چیزی شد که خیلی روم تاثیر گذاشت . نمی دونم چرا اینقدر منو متاثر کرد!!!!!! 


تنها بودم ...خب! بعدش قرار بود بعدازظهر برم بازار . به دوستم اس دادم این اعتکاف چی شد!؟ بعدش گفت باید بریم فلان جا ثبت نام . 

قرار گذاشتیم یه جا باهم رفتیم . بهش گفتم اگه حاضری دوست داری وقت داری بعدش با من بیا بریم خرید . بعدشم باز اگه می تونی در حق ما یه دوستی بکن باهامون بیا دندون . 

منم بهش گفتم حتما قبل اذان می ریم خونه که مشکل نداشته باشه . حالا اشکال نداره خریدم نصفه بمونه 

قبول کرد و مشکلی نداشت و گفت خودشم خرید داره اصن 

بعدش ما رفتیم ثبت نام . این قسمتاش خیلی جالب بود . خیلی خندیدیم . من به جز بیمه هیچ کارت شناسایی یا چیزی همراهم نبود . 

اونم فقط کپی شناسنامه داشت 

اونا می گفتن حتماااا اصل کارت ملی باشه باهاتون ولی خب قبول کردن :))) 

بعدش این دوست ما با یکی دیگه هماهنگ کرده بود . اون راهو گم کرده بود و اینا اصن یه وضعی

بعد ما رو تا تمام مراحل دوباره با خودش همراه کرد . 

بعد که قشتگ حسابی دیر شد گفتم پس بریم دندون . خریدو ولش . 

اینا هی لفتش می دادن . شروع کردن به گپ و صحبت و گوشی بازی . منم که اصن تو این فازا نیستم الان . 

هی هم حرف خصوصی می زدن . خوششونم نمی اومد من تو حرفاشون باشم 

اعصابم خورد شده بود . کلی وقت منو تلف کرده بودن . حالا هم اینجوری 

رسیدیم جلو حرم ... بهشون گفتم : برای من مهم نیست با من باشی. خودم می رم . شما هم خیلی دوست دارین با هم حرف بزنین برین حرم حرف بزنین 
من رفتم ... 

دوستمم راحت قبول کرد گفت : پس گجا تاکسی بگیرم بلد نیستم .... منم بهش گفتم 

من خیلی ناراحت شدم 

اصن روحیه م ضعیف شد . 

نمی دونم چرا اینقدر ... :( 

به هرحال کارشون درست نبود اصلا . اونا می دونستن من چقدر این روزا سرم شلوغه . چقدر دست تنهام . چقدر... 

دیگه تنهایی رفتم 2 تا دندونمو کشیدم و اومدم خونه :))))) :|  تازه نصف خریدامم تونستم بکنم . الکی وقتمو گرفتن:| 

+ اینقدر خون از دندونام رفته که بسی سردرد گرفتم الان .. بند نمیاددددد 


+ دکتره که دندونمو کشید ... دستیارش گفت : چه دندون خوشگل و سالمییی ^_^ 

بعد من یاد این فرشته دندون توی کارتون نگهبان قصه ها یا رایز آف گاردین افتادم :))))))))) 


+ چقدر حرف زدمممم:)) 

+ فکر می کردم چرا اینقدر راحت آدما منو می تونن بزارن کنار؟ :( 

۰۱ارديبهشت

وسایلش را جمع کرد و برفت . تا چند روز بعد که آب ها از آسیاب افتاد برگرده دوباره . 


منم نمی تونم خوشحالیمو پنهان کنم . ههییییی:))) 


+ از صبح بیرون بودم . هی اومدم خونه هی دویدم رفتم بیرون . 


+ خدایا ... هیممممم! ما به جز تو کسی رو نداریماااا :* :) 


+ دلتنگی نام دیگر این روزهاست 

وقتی از این همه رهگذر ... 

یکی تو نیستی ... (سارا دستان) 




+ از بازگشت به گذشته خیییییلی بدم میاد . اونم در رابطه با کارهای گذشته 

اونم نه گذشته 3 یا 4 سال اخیر 


قبل از اون :( 

چرا باید آدمای گذشته هی کارشون بیفته به ما ... ینی کارم بیفته به اونا! اونم ناخواسته 


من تا بتونم ازین قضیه فرار می کنم .... از دست این خانم نون


نمیخوام باهاشون راجب کارایی که کردم و نکردم حرف بزنم . 


چقدر تلاش کردم و نافرمانی و لجبازی که از زیر یه سری عناوین جمع کردن در برم . 


البته کار منم درست نبود و دوست دارم جبران کنم اما برای خودم . به بقیه چه ربطی داره 


برام نگاه حسرت آور و تاسف برانگیز اون آدم خیلی می تونه سخت باشه 


وقتی بگه این همه ساااااال و تو؟؟ 


خدایا لطفا از سرم رفعش کن ! من آدم می شم :(