برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۳۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۸تیر

۱۸تیر
خدایا صدات می کنم لحظه ای که هیچ کس رو ندارم صدا کنم... داد می زنم اسمتو ... صدات می کنم...
خیلی خدایی...خیلی بامرامی !امکان نداره جوابمو ندی
پرده ها افتاد...او دیده شد
درواقع خونده شد
آدمای شاه پهلوی اینقدر راحت اعلامیه پیدا نمی کردن که اینا !! :-D
خداجون دیگه خودمو سپردم دست خودت...بامرام مهربان ما :-)
۱۸تیر

مثل همه آدمایی که آب از سرشون گذشته و همه راه ها رو رفتن... 


مثل همه آدمایی که هزار بار ناامید شدن و دل بریدن...  


ولی من فقط میخوام امیدوار باشم...  همین 


بیا هیچ هیچ هیچ وقت از ناامیدی حرف نزنیم او...  


فکر می کنم این رو خیلی دوست داشته باشی 


+ فکر نمی کنم چیزی برای از دست دادن داشته باشیم...  غیر از همین امید عزیز :-)  


+ خوب باشی...  او... 


+ شاید وب جدیدمون... به زودی...  این یکی دو هفته ای شروع شه :-D 

امیدوارم :-) 



۱۶تیر
میان گریه میخندم که چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمی گیرد

**

دری دیگر نمی داند ... رهی دیگر نمی گیرد


خدای ما بزرگتر از همه جریانات کوچک وبزرگیست که اتفاق می افتد...
و هرچه خودش بخواهد می شود

و دیگر هیچ! داشتم فک می کردم گفتن چیزایی مهم هم دیگه مهم نیست... چه اینجا !چه به این آدما...چه به هرکی

فقط دعا می کنم امید واعتمادمونو به خدا از دست ندیم...
۱۵تیر
فک کنم زیادی خیالاتی شدم...

من از تمام تو همین رویا رو دارم...
۱۴تیر

همه ی راه ها به ژوکر ختم نمی شود... 


+ شایدفلسفه بهترین راهه...  یا از بهترین هاس... 


+ یک روزه سر و شکل خدام عوض شده...  عجیب و صمیمی

۱۴تیر
خیلی نوشتی ... خیلی حرف زدی ... خیلی ... 

فکر می کنم به خودم که از من بعید بوده تمام این مدت ... این همه مداوم پست بنویسم .... 

خیلی نوشتم ... خیلی حرف زدم ... خیلی ... 

گاهی گله کردم ... گاهی خنده ها و حال خوبمو نوشتم ... گاهی از زندگی ... 

یه وقتایی هیچ حرفی برای گفتن نبود 

ولی من برای او نوشتم .... 

تمام این مدت ... برای او نوشتم ... برای او بودم ... برای او ... موندم ... 

.
.
.
.

برام عذاب آوره ... انگار هنوز بهار نیومده که من ... هنوز با خودم می خونم : 

چند روز مونده تا بهار 

برگرد بسه انتظار .. 

.
.
.
.
برام سخت بود از این همه امید خودم بگذرم ....

.
.
.
توی سال جدید هر تلاشی که فکر می کردم از روی ترس و حس های بد بوده و خیلی مسخره انجامشون ندادم .... انجام دادم ... 

.
.
.
.
و باز فکر کردم یه چیزایی با هم جور نیست ....

.
.
.
وحالا دیگه هیچ کاری ازم بر نمیاد ... دیگه به ذهنم نمی رسه 

.
.
.
و چنان پیش چشم خودم خراب شدم ... که لازم نیست کسی بهم چیزی بگه یا نصیحتم کنه 
.
.
.
.
حالا می بینم این جایی که توش زندگی می کنم ... هیچ جایی برای من ندارن انگار ... از منت هایی که میزارن خسته شدم 
تا نوبت ما شد همه چی ته کشید ... 

می بینی او ... مثل حوصله ی تو ... که هروقت به من می رسی خییلی ته می کشه ...

.
.
.
.
بعضی وقتا دلیلی برای موندن نیست و راهی برای رفتن هست و پای رفتن نیست ... 

.
.
.
.
و من این قدر سفر نرفتم ... که یادم رفت ... رفتن چه طور می تونه باشه ... 

.
.
.
.
.
.
.
.
.
او ... یه فکری کن ... اگه هستی ... 

.
.
.
.
به خدا گفتم ... من چیزخاصی نخواستم ... خلاصی ازین ماجرای تکراری ... چیز زیادیه؟؟ ازین امیدها و ناامیدی های شدید 

.
.
.
.
مث یه پرنده که پروبالش کلا شکسته ... 
.
.
.
.
.
.
.
فردا تولد من نیست اگه وضعم همین طور بمونه ...
.
.
و بهار هنوز نیومده به خونه 
.
.
.
.
و حتی شعر جدیدی هم ... دوست نداره پاشو به این دنیا بزاره

.
.
.
اون قدر پیش چشم خودم خراب هستم که نیاز به نصیحت نداشته باشم .... : ) 
۱۳تیر
دیگه این 5 در شده برای ما کابوس:-D. 

دیشب خواب دیدم در اولو رد کردم به شرطی که در دوم. بهتر باشم. :-P 

تازه مثل دادگاه بود:-| 

+ روزای جالبیه همراه مریم... :-) 
شاید قشنگ ترین تیکه این روزاس 

+ دیشب یه پسربچه دیدم..  بسیار شبیه بود به فلانی...  خصوصا خندیدنش

خاطرات سرازیر شده بودن رو سرم...  10 سال گذشته از روزایی که کوچیک بودم. 

و خیابونا سبز بود...  پنجره مون تصویر یه قطار داشت...  و بارون و بارون...  و خونه ی همسایه مون خیلی قشنگ بود...  و جوجوهامون خیلی ناز بودن و....  زندگی احتمالا سخت بود 
۱۲تیر

همین جوری... 


۱۱تیر

زنگ می زنه میگه فردا میان خونه... 


برخلاف همیشه خوشحال می شم.. 


این روزا بدم میاد از اینکه آدما بی خودی از هم بدشون بیاد 


اصلا ارزششو نداره این دنیا 


بد زندگی کردن اصل نیست...  غصه و گرفتاری اصل نیست...  الکیه....  


لیاقت ما انسان ها این نیست که غم و اندوه را بخوایم... :-) 


دیگه اونا هم به دلایلی این طورین دیگه... 


+ چرا من و او نشدیم آب... مهربان و زلال با هم...  چقدر ناراحت کننده 

 فکر می کنی دیر شده او؟ 


+ پذیرفتن تو زندگی خیییییلی مهمه