برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۲۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۸اسفند
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی ... 

ادامه مطلب مخاطب خاص دارد ...!!! 

 
۲۷اسفند

امروز روز تلاش برای تموم کردن اتاق تکونی بود که البته تموم نشد :) 


رااااااستی! فردا صبح ان شا الله عطیه شون میان ! بچه ها دعا کنید به خیر بگذره فقط :( 


قراره بریم دنبالشون ... 


صبح پاشدم رفتم پتومو بشورم ! خوشحالم که هرسال که میگذره در این کار دیوونه بازیامم بیشتر میشه :))) 


خیلی فک کنم قشنگ یکی دوساعت طول کشید!!!!!! 


موقع شستن یهو با ماهی آبیا برخورد کردم . 


اینقدر برام جالب بودن که ازشون عکس گرفتم وقتی دوباره دیدمشون :) 


خب ادامه مطلب عکس ماهی آبیا و چند تا عکس دیگه 


تو نزدیکی که ماهیا ... به سمت خونه برگشتن


به عشقت راه دریا رو  .... بازم وارونه برگشتن 


۲۶اسفند

دو تا مرد می شناسم...  وقتی بهار می شد... 


از نو عاشق می شدن 


دلتنگ می شدن 


عجیب می شدن 


و من گیج می شدم ... این قصه تکرار می شد... 



امسال بهار...  نمی دونم چه حالی...  


۲۵اسفند
2 تا عکسای جالب که از عکسای پنجشبه پیش در آوردم !! قابل گذاشتن بود :) 



****************









و نمی دونید این پسر چقدر عشششششششششششششق بود 


یه عکس باز داشت که اونم خیلی خوب شد ولی دیگه نمیشه بزارم 


خودش اومد دقیقا جلوی من با فاصله یه سانتی متر وایساد و بالا پایین می پرید :))) 


میخواست عکسشو بگیرم برای چندمین بار :*** 
۲۳اسفند
شما چقدر با آرزو گره خوردین ...!؟ 


داشتم فکر می کردم پس چرا خدا جواب یکی از آرزوهامو نرسوند !! چرا هی امیدم ناامید شد؟ (منظورم مواردی خاص وگرنه خدا مارو بی خوشی نمیزاره :) 

دارم کم کم ناامید می شم 

اما در جواب به خودم گفتم مگه خدا بهت گفت همچین آرزویی بکنی ؟؟؟ 

که داری ناامید می شی!؟ آرزو داشتن نداشتن تو که فرقی نداره 

میخوای جای خالی این لحظه ها رو پر کنی؟ میخوای آینده تو دستت باشه و غافلگیر نشی !!!!!!! 

خوبه تو خودت اصن فکرشم نمی کردی بتونی همچون آرزویی داشته باشی و بهش رسیدی ... حالا چی؟! پس چرا امید بیچاره تو می بندی به یه چیزای واهی و دل به خواهی ؟ که بعد ناامید شی؟!

تو مث ذره کوچیک تو جهان بزرگ خدایی ... مث که نه ! یه ذره کوچیکی 


یه وقتی آدم آرزو می کنه و هدف می زاره برای خودش که بتونه درجهتش تلاش کنه 

کلا ... همین می شه که هنر به سطوح پایین می رسه و درگیر تیرگی ها و موندگی ها و ... می شه 

چون درگیر آرزوها و هوس ها و دل بخواهی های ما می شه 


حالا بزرگ و کوچیک داره 


جهان من با آرزوها گره خورده ... دارم خیلی سعی می کنم خالیش کنم ازین آرزوها 


بدعادت شده طفلی

به قول شاعر گفتنی یهویی یادمان آمدی هویجوری ... 

هرشب از همین رویا 

با این که خسته م با اینکه دل سردم 

بازم رو به تنهایی این قدر می رم که با تو برگردم ... 


زندگی آدم خراب میشه واقعا ... لذت خوشی های زندگی از بین می ره و هیچ وقت نمی فهمیم زندگی چی شد چون ما همیشه آرزو داشتیم !!!! 

هیچ وقت راضی نشدیم .. هیچ وقت یاد نگرفتیم چه جور خوشبخت باشیم 

یهو این ترانه جناب رهی هم در ذهن ما آمدی هویجوری ...


دیدی که رسوا شد دلم 

غرق تمنا شد دلم 

دیدی که من با این دل بی  آرزو عاشق شدم 

با آن همه آزادگی بر زلف او عاشق شدم 

ای وای اگر صیاد من 

غافل شود از یاد من 

قدرم نداند ...

فریاد اگر از کوی خود 

وز رشته گیسوی خود 

بازم رهاند ...



+ این روزا من با خودم در آینه ... با خودم ... هی حرف می زنیم .... بس که دوست داشتنی دلی یافت نشود که روبه رویش بنشینیم چرت و پرت حتی بگوییم ... 

وقتی شب از کوچه رد شد 

حکم خنده تا ابد شد 

وقتی گل صد تا سبد شد 

یاد من باش ... 

یاد من باش ... 

وقتی غم خونه نشین شد

وقتی سایه نقطه چین شد

روزگار بهتر ازین شد

یاد من باش ... 

یاد من باش ...

۲۱اسفند
دوست خوب خوبم محدثه یه پستی تو وبش زد که من واقعا تحت تاثیر واقع شدم :)) 

توصیه می کنم حــــــتما بخونیدش . 



*****

امروز رفتم با بچه ها :) خییییییییلی خوب بود . 

فرض کنید 30 40 تا بچه ابتدایی که نمی تونستن از من دل بکنن :))) البته از دوربینم نمی تونستن دل بکنن :)) 

یه قسمت بزرگی از اون رفرش شدن و زیر و رو شدنی که دلم میخواست نصیبم شد 


فک کنم من عاشق بچه ها و بودن کنارشونم :) 


عکسای خوبم خیلی گرفتم ^_^


فقط حییییف نمی شه بزارمشون ... حالا شاید چندتاییشون ه صورت بچه ها توش معلوم نیست بزارم 


چه حس خوبی داشتم ازین کار ... خیییییییلی


خدایا ممنوووووووووووووووونم 




بچه ها خیلی باصفا بودن ... خیلی :) 

آدمو یاد بچه های قدیم مینداختن .... بچه هایی که تبلت و گوشی به دست بزرگ نمی شن 

پایین شهر زندگی می کنن 

لهجه محلی دارن 

لباسای چندبار مصرف بقیه رو می پوشن که اندازه شون نیست 

پر از شورن 

و بچگی :) :* 
۲۰اسفند
این چند روز که از غم و ناراحتی هام نوشتم خواستم چند تا حس خوب هم که داره باهام دست میده و منم دستامو جلو آوردم براش تا بفشارمش ... رو بهتون بگم ^_^

1 . از امروز ظهر به دنباله ی فکرای چند روز پیشم ، چند تا ایده های جالب تر به ذهنم رسیده 

همیشه ازین حس ذوق زده می شم . 

همشونم مربوط به عکاسی بود و میشه ازشون پولم درآورد بدون اینکه خز باشه و خیلی هم خلاقانه و نو :) 

همیشه فکر می کنم بزرگترین اشتباه بابام تو زندگیش این بود که از هنر دست کشید ! الان می تونست بازیگر تئاتر خوشال باشه 

البته این اشتباه 2 تا عموهای دیگه مم هست !!!!!!!! 

شاید اونجوری الان از درون آرامتر و قوی تر و خیلی کلا تر بود و مشکلات ازین دست نداشت تو زندگیش که اینقدر از خودش و زندگیش غافل موند که میگه قفل کردم !:)))) 


تازه دایی هامم همینطور !!! کلا از هر دو طرف دوستان احساساتیییییییییی که هیچ وقت سر جای خودشون نبودن 


کاشکی بتونم یه جور زندگی کنم که احساس آرامش داشته باشم 



2 . از دو هفته پیش میرم یه جایی از کلاساشون عکس می گیرم . عکسامم دوست دارن ^_^ 

حالا فردا میخوان بچه هاشونو ببرن رنگین کمان . بهم گفتن باهاشون برم عکس بگیرم . خدا کنه منم باهاشون بتونم برم . 



3 . بعدشمممممممم! می دونی ... من فکر کردم :) گوش بده ! 

داشتم به خودم و مهسا فکر می کردم . من خییییییییلی زیاد دوستش دارم . از کنارش بودن ، صداشو شنیدن خیلی خوشحال می شم . 

ولی همیشه میگم من تنهام 

پس مهسا چی !؟ می دونی مسئله اینجاست که من خیلی دوستش دارم ولی خیلی حرفا رو نمی تونم بهش بزنم . 

چون نگاهش فرق داره . 

همش چشم امیدم به روزهای آینده س که مطمئنم خیلی برازنده و فهمیده می شه . 

چون همین الانشم نسبت به قبل خیلی متفاوت شده و من خیلی باهاش راحت ترم .

البته من بهش میگم که حالا خیلی بهش افتخار می کنم :) 

جواب بعضی مشکلاتشو می دونم ولی نمی تونم بهش بگم چون می دونم خودش به زودی متوجهشون میشه . 

مثل همین الان که خیلی متوجه شده 

خیلی وقتا رو دست من بلند می شه . 

نگاهش جوونه ! نسبت به من 


داشتم فکر می کردم علت نبودنت شاید همین چیزاس 

شاید من عقب موندم :) البته همیشه برای ماها یه مسئله هزارتا علت داره 


ولی خب شاید این یه علتش باشه .... 


خیلی ساله که میخوام ازین چرخه بپرم بیرون

فکر می کنم توی یه چرخه تکراری افتادم ....


۲۰اسفند


نمی دونید که چقدر من عاشق این عکسم و اون اوائل که دیده بودمش باهاش گریه م می گرفت :) 


خیللییییییی دوستش دارم!


+ رفتم موسسه ... تولد یکی از بچه ها بود . کیک آورده بود . بچه ها واقعا مسخره و خوبن 


ولی همیشه احساس می کنم من مثل وصله ناجورم 


شاید من هیچ وقت اون جایی نبودم که واقعا جام هست ! شایدم مسئله یه چیز دیگه س



+ خانوم نون یه خورده امیدوارمون کرد 


می گفت اصلا معلوم نیست قبول می شید یا نه و راجب کارای عجیب غریب سازمان سنجش گفت 


به هرحال با اینکه تصمیم گرفتم دیگه به روانشناسی فکر نکنم ولی خییییییلی حیفه اگه قبول شم و همه زحمتام هدر ره


بنابراین امیدوارم همت کنم و خوندن برای آزمون مرحله 2 رو ادامه بدم 


این یه هفته ای که هیچ کاری نکردم :)) 




+ دلم یه تحول ... یه شادی عمیق ... یه خبر خوب ... یا یه چیز خوب باحال میخواد 


که تا ته دلم بره ...


نیاز دارم به زیرورو شدن 


یه حس عمییییییییییییییییییییق 




۱۹اسفند
۱۹اسفند
صبح بود ... 

صداش و حرفاش باز ... ایندفعه هدفش من بودم 

خم شده بودم رو مبل ... خسته .... نمی دونستم چی کار کنم! 

یهو رفتم ببینم هوا چه طوره !! این همه برف اومده همه جا 

دیدم باروووووووووووووووووووون ... زمین خیس خیس بود .... هوا عالیییییییییییییی 

ذوق زده شدم و پریدم .... زیرلب با خودم گفتم هه! ازین باران تا باران بعد 

یهو گفتم من می رم بیرون 

امروز یه روز خوبه 

پوشیدم و زدم بیرون و هوا عالییییییییی بود ! خیلی خوش گذشت ... مجله ویژه عید همشهری خریدم ... با چند تا ازین تصویر کوچولوها ....  تقویم 94  

همینجورم بارون می زد ^_^

خدایا شکرت :)) :** 


از عشق چیزی کم نزار 

اینقدر دل تنگم نزار 

چند روز مونده تا بهار ... برگرد .... 

بسه انتظار ....