امروز روز تلاش برای تموم کردن اتاق تکونی بود که البته تموم نشد :)
رااااااستی! فردا صبح ان شا الله عطیه شون میان ! بچه ها دعا کنید به خیر بگذره فقط :(
قراره بریم دنبالشون ...
صبح پاشدم رفتم پتومو بشورم ! خوشحالم که هرسال که میگذره در این کار دیوونه بازیامم بیشتر میشه :)))
خیلی فک کنم قشنگ یکی دوساعت طول کشید!!!!!!
موقع شستن یهو با ماهی آبیا برخورد کردم .
اینقدر برام جالب بودن که ازشون عکس گرفتم وقتی دوباره دیدمشون :)
خب ادامه مطلب عکس ماهی آبیا و چند تا عکس دیگه
تو نزدیکی که ماهیا ... به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو .... بازم وارونه برگشتن
نمی دونید که چقدر من عاشق این عکسم و اون اوائل که دیده بودمش باهاش گریه م می گرفت :)
خیللییییییی دوستش دارم!
+ رفتم موسسه ... تولد یکی از بچه ها بود . کیک آورده بود . بچه ها واقعا مسخره و خوبن
ولی همیشه احساس می کنم من مثل وصله ناجورم
شاید من هیچ وقت اون جایی نبودم که واقعا جام هست ! شایدم مسئله یه چیز دیگه س
+ خانوم نون یه خورده امیدوارمون کرد
می گفت اصلا معلوم نیست قبول می شید یا نه و راجب کارای عجیب غریب سازمان سنجش گفت
به هرحال با اینکه تصمیم گرفتم دیگه به روانشناسی فکر نکنم ولی خییییییلی حیفه اگه قبول شم و همه زحمتام هدر ره
بنابراین امیدوارم همت کنم و خوندن برای آزمون مرحله 2 رو ادامه بدم
این یه هفته ای که هیچ کاری نکردم :))
+ دلم یه تحول ... یه شادی عمیق ... یه خبر خوب ... یا یه چیز خوب باحال میخواد
که تا ته دلم بره ...
نیاز دارم به زیرورو شدن
یه حس عمییییییییییییییییییییق