برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۸فروردين
الان فهمیدم یه قرصی که شبی یه بار بود ... روزی دوبار خوردم دو روز پشت هم :) ^_^ 

میگم خدایا چرااااا اینقــــــــدر گیجم ! چرا هی چشام برفکی می شه !!!!!!!!!!!!!!!!! 


+ یه وبی داشتیم قبل از این وب با همین نام در بلاگفا ! امروز خوندمش .... چقدر خوبه که اون روزا نیست دیگه 


+ چقدر بیرون اومدن از مدرسه روم تاثیر خوبی داشت !

خیلی دید و دنیام باز تر شد . سال قبل این موقع آرزوی امسال این موقع رو داشتم .:) آرزوی خوبی بود ... راضیم خداروشکر 

پارسال داشتم با فیزیک و شیمی و زیست و ریاضی کله می زدم و منتظر امتحان نهایی

تنها چیزی که نمی رفت تو مخم فیزیک بود ! اصلا حوصله عمیق شدن نداشتم !!! 


+ خبر می رسه که هنوزم خانم ب (دبیر دین و زندگی) موقع پرسش اسم منو صدا می زنه :)))) 

و بچه ها سروصدایی می کنن و مهسای ما می گوید : خانوم داغ دل ما رو تازه نکن ... الف یکـــــــ ساله که رفتهههه :) 


+ یعنی این خانم ب یه پوستی از ما کند پارسال ! اینقدر رو من حساس شده بود . همش هم ازم می پرسید 

یعنی این خانوم شده بود کابوس شبانه من 

خانوم خوبیه هااااااا! ولی خب دیگه :)))) 

فرض کنید من به خاطر خوندن دین و زندگی و حفظ کردن جمله های مسخره ش ، یه روزایی از شیمی و زیستم می زدم !!!! 


+ وای اگه خرداد ... اگه نتایج کنکور برسه ... آخ :| 


+ فاطمه : اون موقع من خیلی احساساتی بودم ... زیادی! 

مهسا : من که سنگ بودم ! 

فاطمه : آره حالا جفتمون تعدیل شدیم ... من بی احساس تر ... تو بااحساس شدی ... من خیلی بدجور بودم

مهسا : ولی من اون موقع تو بیشتر دوست داشتم !!! 


+ مهسا : من حاضرم یه سال از عمرمو بدم و دوباره برگردم دوم راهنمایی :) 

فاطمه : آرهههههه منم همینطور 


+ یعنی کارایی که ما دوم راهنمایی انجام میدادیم تیتر وار :

برداشت محصول و گروه تایگا ! 
یاد قدیما 
توپ خیس 
جن بازی 
و ... 

شاید یه روزی من و مهسا یه وب زدیم و با هم توش نوشتیم ^_^ 
۱۷فروردين
سلام :) 

بعد عید شروع کردم به کتاب خوندن . الان سومین کتابیه که دارم می خونم . حالم که بهتر شد چند جمله ای یادگاری براشون می نویسم . شاید دوست داشتید و خوندید :) 


+ رفتم دکتر ! همه چقدر سرما خورده بودن :| :))) 

جالب بود رفتم سرم بزنم ... بعد سه نفر بودیم که منتظر بودیم . اون دو تا می گفتن فشارشون رو 7 ! منم گفتم عه منم رو 7 !

اولش یکی گفت دستگاه دکتره خرابه ! بعد یکی دیگه گفت که پیش دکتر دیگه ای بوده و در نتیجه ویروسا مشابه بوده لابد :) 


+ هنوزم فشارم نیومده سرجاش بشینه 


+ این چندوقته هرجا میرم ازین آدمام که شادن و با آدمای دیگه حرف می زنن !!!!!! 

هر کی می بینه باورش نمیشه من چه بچه خجالتی بودم 

البته تجربه ثابت کرده اگه دراز مدت با یه عده ای باشم در نهایت ساکت ترین و گوشه گیر ترین و تیکه پرون ! 

تعادل ندارم کلا :)))) 

+ فس! 

+ فعلا تا برنامه بعد 

+ شکر خدای را که کاش مرا ببخشد ...
۱۶فروردين

به قول نادر ابراهیمی


هلیا هیچ چیز تمام نشده بود . 

هیچ پایانی به راستی پایان نیست . 

در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است . چه کسی می تواند بگوید «تمام شد» و دروغ نگفته باشد؟ 


+ پست قبل حذف شد ... چرا؟؟ 


نمی دونم چرا ... چرا !؟ 


آخه دختره ازین بازی هم خسته شده ... پایان هایی که آخرین نیستن .


پایان هایی که جنبه آزمایشی هم نمیشه نداشته باشن ... !! پایان هایی که وقتی داری میری همش گوشت تیزه که یه صدای ته چاهی بمون و نرو بشنوی 


این بار قبل ازینکه دلگیر تر بشم از نشنیدن صدا ... خودم تمومش کردم . 



+ محض اطلاع دوستان عزیز ... سرماخوردم!!! نزدیک نشید :| 


کسی چه می دونه شاید دست کشیدن از بازی پایان ... ولش کن ...

۱۵فروردين

دیگه نمی پرسه ...

+ ادامه رو نخونید ... به عنوان یادآوری ثبتش کردم ... که اگه دوباره به این فکر رسیدم .... 
۱۴فروردين
ینی هروقت من دارم کار مهمی انجام می دم و خونه تنهام باید یکی بیاد زنگ درو بزنه ها :| :))) 


بعد منم باید برم دم در :| 


الانم دارم ناهار درست می کنم برای خانواده که بیرونن و میان ظهر 


از صبح قشنگ یه مگسه گیر داده نمیره بیرون ! بعد یه صدایی هم  داره هاااا!! منم اهل کشتن حیوانات موذی نیستم . چون حوصله ندارم


الان دارم یه کتاب خیلی خوب می خونم ... دیگه آخراشم .. دیشب اشکمو درآورد :( 

تموم که شد راجبش می نویسم ... 



+ صبح توی یه وبلاگی دو تا چیز خوندم ... خیلی خندیدم :))) 

دختره انقدر پست عاشقانه گذاشته که
دل منم واسه 
پسره تنگ شده
داداش اگه راه داره
برگرد...
خیلی آقایی


ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ 
ﺑﺎ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮔﻮﺷﯿﻢ 
ﺳﺮ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﻦ ... 


فک کنم جفتشو قبلا هم شنیده بودم ولی جالبه 

تعطیلات عید هم به پایان خودش رسیییییید :) خوبه امسال مثل سالای قبل افسرده نیستم ازین مسئله چون مدرسه ای در کار نیست ... 

کلاسی هست و برنامه ای و ... خیلی بهتره خب


+ امسال اولین عیدی بود که به وطنمان نرفتیم  :( 

+ دفترای قدیمی ... دفترچه های قدیمی ... دارم می خونم ................................................

۱۲فروردين
احساس می کنم چقدر زندگی بدون نیروی یک زن تیره و تاریکه 

یه زن چقدر می تونه تاثیر گذار باشه 

چقدر همه آدمای دنیا به نیروی یک زن محتاجن 

چقدر بدون وجودش و انرژی هاش همه چی تاریکه 

چقدر وقتی حالش بده و عصبی میشه ، همه چی نابود می شه 

چقدر لبخندش ... نیروی دستاش ... هر شکلی که باشه ... با هر قومیتی ... خصوصا وقتی مادره ... انرژی بخشه 

چقدر دنیای بدون زن بدبخته ... 

حضورش می تونه فقط عشق و شور باشه 

خیلی بزرگه .. خیلی عمیقه 



+ دیشب فکر می کردم ماها ... مادر پدر هر کسی توی وجودش جا می مونن ...! (خصوصا مادر) با دشمنی چیزی حل نمیشه ... باید قبول کرد همه ما مثل همیم 


+ قرار نیست بهشون حق کامل بدیم یا بگیم درست میگنن ... فقط کافیه قبول کنیم همه ما مثل همیم 
و ما هم الان مثل اون ها درگیر بازی های ذهن یا به قول علمای دین نفس هستیم . 



+ نیروی یه زن ... انگار از جنس روحه ... زنده می کنه ... تازه می کنه 


+ وقتی به پوچی مسائل پی ببریم ... اون وقت می تونیم راحت تر محبت کنیم و عاشق عشقشون باشیم ... حتی اگه با کلی واسطه مسخره پوشونده شده باشه 


+ بهتر شدن حال مامانم این روزا کمک کرد که این حسای خوبو بگیرم 

فکر می کردم وحشتناک بود اگه از دستش می دادم و تازه می فهمیدم و تازه به حسش می رسیدم ... اون وقت بدون روح چطور می مردم؟؟ 


+ ما چه جوری به وجود اومدیم و به این دنیا پا گذاشتیم و چقدر کله مون باد داره ... :) 


+ غرورِ نابود کننده ی انسان ها ... 


+ وقتی اینا رو بفهمه آدم ... دوست داره فقط عاشقش باشه ... عاشق زن ... نیروی زیر و رو کننده جهان ...


+ دوست ندارم دیگه با چشمای سنگی ببینمش ... (مامانمو) ... توی حالتای ناجور ببینمش ... نه چون مادر منه ... چون حیف انسانه ... چون حیف مادره ... خیلی نعمته مادر بودن ... زن بودن ... 

+ امیدوارم یه جهان با مادرای سالم ... بیشتر روحی 



کاش همه ی خانوما و همه ی آدما می فهمیدن که زن به خاطر کارخونه و آشپزیش ارزشمند نیست 

به خاطر اون نیرو و عشقی که خدا تو وجودش گذاشته ... به خاطر اون لطافت روحیش ... ارزشمنده ...
۱۱فروردين
هیچ کی تو دنیا اندازه تو ...
نمی دونم چندبار این جمله رو متفاوت ادامه دادم وذوق کردم...
حس خوبی دارم و دوست دارم قسمتش کنم
قسمتی که برات گذاشتم توسط پست ویژه از جنس قاصدک بهت می رسه !
خیلی زود ودر لحظه
گیرنده خوبی باش گرچه فرستنده خوبی نیستم...! +می دونی فقط خدا!شفا میده آدمو ... قطره قطره
۱۱فروردين

وقتی ستاره ... می شکفه 


تو دست سرخ پنجره 


وقتی شب از حادثه ی بارون و بوسه می گذره 


وقتی سکوت سایه ها ... آینه به آینه می شکنه 


وقتی که خورشید می ره و ... دریا رو آتیش می زنه 


فقط نگاه می کنم


فقط نگاه می کنم 


فقط نگاه می کنم 



***


به من دوباره پل بزن ...


معجزه ی رنگین کمون 


که من بدون تو به شب... به سایه ها ... به آسمون 


فقط نگاه می کنم 


فقط نگاه می کنم 


فقط نگاه می کنم 



+ این آهنگ حامی همیشه برام دلنشین بوده ... همیشه چندوقت یه بار میفته تو دهنم ... مثل حالا :)) 


+ دارم سعی می کنم خوب شم ... از در پشتی ... تنها راه چاره پنهان من ... خدا صدا می کنه خب 

همش شرایط به یه سمتی میره که بی اعتماد نشم ... که حوصله م سر نره .... که صبور باشم 

ولی ... آخ اگه اشتباه باشه کارم :( 

نمیخوام دوباره افسوس بخورم ................ دوباره قلبم بدجور بشکنه یا شاید بترکه 


+ شرایط عجیبیه .... یه چیزی رو ناخواسته ... 10 ساله با خودتون کشیدین ... مثل یه کوله بار اضافی براتون بوده 


هی چوبشو خوردین ... هی ...! ولی اون طرف قضیه ش هم هست خب


من به مثبتش نگاه می کنم و خداروشکر ! 


حالا تلاش می کنین برای نگه داری ازون کوله بار اضافه .... و میشه یه همراه عزیز؟ امیدوارم ...


۱۰فروردين


+ عکس بالا رو جمعه گرفتم ... دوستش دارم 


+ می گذره خب ... روزهای عمر زود می گدره خب 


+ الان یک عدد کوفته و خسته م .... 


صبح تا دوساعت پیش خونه خواهرمان بودیم :) کمکش :) 


دیگه داره ردیف میشه 


+ الان یک عدد تنها در خانه 


یک عدد درحال دیدن سربه مهر .... کاش از اولش میدیدم!! 



+ موقع رفتن خونه شون .. بارون می زد ... حالم خیلی عجیب بود 



+ موقع یرگشتن باااااااد بود ... حالم عجیب بود



+ عجیبه ... عجیبم 


+ خب هر آدمی باید شفای خودشو از خدای خودش بخواد 

آره  ...



+ سر به مهر تموم شد ... تهش چی شد؟؟ کسی می دونه 

یعنی الان جی شد!؟ 


+ دوست دارم آسمون منو ببلعه تو خودش 



+ یک سال گذشت ... یک سال پیش امروز همه چی آبی شده بود 

همه جا آسمون 

من تو آسمون بودم آویزون به یه بادبادک 

بعد ازون من خیلی گفتم اشتباه کردم 

ولی فهمیدم اشتباه من این بود که زیادی جدی گرفتم 

بااید به همون حد آسمون رفتن برام کفایت می کرد 


بارون ... عطریاس ... صلح ... کبوتر ...بوی خاک ...آبی روشن ... رهایی


همه اینا ... 

لازم بود 


برای من که ... 


+ زندگی منو کجا می بری؟ 



+ حالا برای ما ... 

جز آرزوی خوشبختی برای خیلی ها 

چیزی نمانده .... 


۰۷فروردين

و ما امروز رفتیم به دشت و دمن و کوه و .... 


و خییییلی خوب بود ! عکسای خوب بووووووووود :)  


حالا می زارمشون ولی مونده تا نوبت ویرایشش برسه ...!!! 


عکسای پارسال کلیش مونده 


تو راه برگشتن خواهرجان به یاد قدیما یه آهنگی خوند که همیشه تو پیکان بابا بودیم می شنیدیم !:) 


بعد من دقت کردم به شعرش دیدم چه قدر این تیکه ش جاااااااااالبه : 


ای یادگار از تو غرور زخمی ام


ای فارغ ازمن فارغ از یادت نیم


بر من رقیبم را پسندیدی ولی


شادم که می دانی و می دانم کیـم



این عکس بالایی هم خودمان گرفتیم ^_^ از شاهکارات خودمان است:))) 



+ خداروشکر اوضاع بهتره .... :)