برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۳۹ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۸مهر

می گوید ما نمی دانیم دوست داشتن چیست 


ما درگیر هویت فکری هستیم 


ما واقعا هم دیگر را دوست نداریم چون نمی دانیم و تجربه نکردیم عشق و دوستی را 


ما خودخواهی می کنیم 


ما .... 


ما در حال زندگی نمی کنیم 


ما .............. 


من می گویم 


یا وارد این وادی می شوی ... یا وارد خودت می شوی ... یا نمی شوی 


با تردید فقط حالت می شود حال این چند روز من 


+ اما سخت گرفتنی در کار نیست


+ خنده های قشنگ تری در کار هست


به قول شاعر که می گوید .... 


نه شبو از تو گرفتم 


نه به مرز تو رسیدم 


من فقط این همه دیوار 


دور دنیای تو چیدم 


پرواز ممنوعه 


مهتاب می باره 


من با تو غریبم  



۱۸مهر

عاشق صدای این خانومه که تو سکرت گاردن آهنگ لالایی رو خونده :)


دیگه گیجیم داره به اوج خودش می رسه 


هر لحظه یه حالی دارم ! 


اینقدر هر لحظه متفاوت از قبلم که از خودم می ترسم و می گم دروغگویی


از طرفی هم دارم همه آموزه های خودشناسی رو بالا میارم . حالم ازون کلمه ها به هم می خوره حتی


وقتی مهربونی و امید و شور رو از زندگی من حذف می کنی مطمئنا من نابودم اون للحظه :( 


بیاید این دنیای مجازی رو کلا حذفش کنیم


اینجوری که نمیشه


همش آدم دچار دوگانگی میشه! من خودم به اندازه کافی به هزار حالت در میام 


هرکاری هم می کنی هیچ رنگ قشنگی رو ثابت به خودش نمی گیره البته زندگیامونم همچین جذاب نیست


فکر کرذین تا حالا که در طول روز هیچ کار خاصی انجام نمی دیم؟ هر روز مثل دیروز


مثلا صبح پا میشی و سعی می کنی سرکشی ها و گریه ها و حالات عجیب و ترسناک دیشبتو فراموش کتی و بزاری به حساب اینکه شب بوده و دیوونه شدی


بعد شروع کنی با انرژِی به درس خوندن ! این وسط حالت خوبه ولی گاها یه چیزاایی می ره رو اعصابو خشمت رو میشه


ظهر میشه و می بینی چه قدر خسته ای!!! یه خورده می خوابی و پا می شی


بعد بازم سعی می کنی خودتو به خاطر هیچ و پوچ سرزنش نکنی و خشم هاتو رو نکنی و دوباره درس بخونی! می خونی و شب میشه و تو حوصله درس نداری


شب نماز که خوندی ... به نتایجی میرسی که عاشق زندگی و خدا میشی و عشقو شورو پیدا می کنی


کلی سرخوش و شادی ولی ناگهان دیگههههه! دیگه تو عوض میشه


یاد گذشته میفتی و دلیلی واسه زندگی پیدا نمی کنی ... اشتباهاتت ... زندگی و تلخیایی خفت می کنه 


بعد یکی میاد دم در اتاقت که اون لحظه ازش متنفر میشی با این حساب که اون روز کلی خویشتن دار بودی که باهاش خوب باشی


ولی فایده نداره که نداره


بعد یه چی می نویسی و ثبت نمی کنی تو وبلاگت چون حالت از خودت و احساساتت به هم می خوره


بعد میری تلویزیون ببینی و می بینی علاوه بر همه خویشتن داری هایی که در طول روز داشتی بازم ازت شاکی هستن که چرا نبودی و ........ 


به به خندوانه و بخندیم ! میگی با خودت اه حالم به هم خورد ! چه حالات تیره و تلخی داشتم ! چرا باید اینجوری بشم؟؟


بعد یه صحنه ای چنان تاثیری روت میزاره که یاد کسی میفتی و خوابی که قبلا ها راجع بهش دیده بودی 


و همچین اشک از یه چشمت میاد پایین که خودتم تعجب می کنی ولی چون حس خوبی بوده و تلخی نداشته روشن می شی 


بعدش میری تو خودت و فکرا و بی قراری هایی که نمی گم!! و تو قرار بوده صبر کنی


میری اتاق و دیگه وقت خوابه و همچنان از این تضاد های درون و بیرون حالتی و غیرحالتی در حال اذیت شدنی 


رختخوابو که میندازی ... آخ آخ کمر درد می کنه و سرم گیج میره و حالم بده و ...! پاییزه دیگه


چراغا خاموش و می دونی خوابت نمی بره به این زودی 


فک می کنی چی کار کنی ! این چه وضعیتیه!!!!! بهد چند تا آهنگ گوش میدی و توی یکی ازین آهنگا با اینکه صدای طرفو خیلی دوس داری هی چرت و پرت می گی


می گی عجبا موجود نیازمند! عه عه آقای ترانه سرا چه جور روت می شه اصن تو با این سابقه درخشانت بازم حرف عشق بزنی و مدعی باشی!!!!!؟؟


بعد حالت بد تر میشه 


بعد یاد مرگ میفتی و می بینی یعنی واقعا ما می میریم و کلی به هم می ریزی که واقعا؟؟؟؟؟؟؟ پس چرا زندگی می کنیم ! اصن واسه چیی زندگی کنم!؟ من فردا صبح با چه انگیزه ای خودمو گول بزنم و درس بخونم؟؟؟؟


خلاصه که حسابی گیج میشی و میگی قدیما بحث فقط سر دلتنگی بود! الان مسئله سر اینه که چرا اون دلت تنگه ! ! چرا مگه توش چی ریختی!؟ چی کارش کردی؟؟ روت میشه اصن بگی دلت گرفته آخه!؟ تو چیت واقعی بود!!!!!

این همه اشتباه هم ماشالات باشه 


بعد حرف هیچ کی رم نمی تونی قبول کنی ! از چندتا صاحب نظر علم خودکاوی و روانشناسی هی یه چیزایی می شنوی که میخوای خودتو دفن کنی


یه وقتایی آدم فقط دنبال آرامشه ولی کو!؟ 


آقا حسابی حالت بده و به سرت می زنه بیای وبتو بپوکونی چون تو عادت داری همه تغییر وضعیت هاتو سر وبای بیچاره ت خالی کنی


بیای حذف کنی ! ناپدید کنی ! یک پست در صفحه کنی ! !!!!!!!! آخه کی روو گول می زنی خواهر من!؟؟ 


هوچی بابا یاد حسادت هات میفتی! یاد همه ناکامی هات ... ید اشتباهاتت .... یاد دست این تقدیر


یاد اینکه چه قدر محتاج واقعا محتاج آرامش و امنیت شدی !! 


اینکه دوست داری برسی .... یه نفس راحت بکشی ! این همه درگیری ... اون سابقه درخشان من!!!!!! 


آقا کلومو خلاصه کنم دیگه ! کامی رو روشن می کنی و .... میای یه پستی بزنی و گله کنی ! (تعکیس) 


بعد یهو این خانومه دوست داشتنی لالایی می خونه و آروم میشی و کلا روال عوض میشه 


بلهههههه! بعد کلا می زنی تو فاز مسخره کردن خودت و با لبخند نوشتن پست 


زندگی چیه واقعا؟؟ چه جوری زندگی کردنی درسته آخه!!!:( خیلی کیجم!!! آخه آدم هدف اصلیشو ازین بالا پایین کردنا باید بدونه وگرنه که .....


من تمام عمرم خییییییییییییلی احساس ترس کردم! از بچگی ترس جزو جدایی ناپذیر من بود 


واسه همین این گیجی ها و بی قراری ها اونم تو پاییز که من از هر نظر به هم می ریزم ... واقعا حالت عرفانی خاصیه :)))) :دی


بعله! همینی که هس 


چی کار کنم؟؟


فردا صبح هم لابد پا میشم و یاد این میفتم دیشب پست گذاشتم و بعد میگم مگه لزومی داشت چرا اینکارو کردی !!!!!!!!!!!!!!!!!


ازین به بعد دیگه فلان جور و بشین درستو بخون :|| 


فاطمه اینقدر منو دعوا نکن ! خفه م کردی 


ولم کن دیگه بزار من راه خودمو برم ! جان تو خسته م 


اینقدرم نسخه نپیچ ! ول کن ! اه ول کن 


اینقدر نخواه منو اسیر تیرگی های گذشته کنی و بهم ثابت کنی سرنوشت من ادامه هموناس


راه من جدیده ...... بفهم


گذشته ها گذشته


میخوام زندگی کنم 


درگیری ها ادامه دارد ........................................... تا کجا؟؟

۱۷مهر

امام علی (ع) : 


تقدیر الهی چنان بر محاسبات ما چیره شود که تدبیر ، سبب آفت زدگی باشد 


امام علی (ع) : 


مردم فرزندان دنیا هستند و هیچ کس را بر دوستی مادرش نمی توان سرزنش کرد 


امام علی (ع) :


گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان ، و اگر نادرست ، درد جان است .



کی می دونه زندگی چیه؟؟!!!!!!!!!!!!


کی حرفش درست تره؟


از بین این همه راه و جواب کدومش درسته؟ تهش چی میشه؟؟؟ :( 



۱۶مهر

از جمله بندی های خودم 


از محدودیت اتصال کلمه ها 


از اینکه حرف دلت را نمی توانی بگویی 


از اینکه نمی شود گفت چقدر پشیمان شده ای ... چقدر همه چیز عجیب پیش رفت 


از اینکه از آن آدم خوب ها چقدر می ترسی 


از اینکه تو آن جا چه کار می کردی این همه مدت و از جان مایه گذاشتی چون فکر کرده بودی همان گذشته است مانده بودی 


اصلا چه شد که آنطور افتادی 


از اینکه می گویی اگر ناپیدا نمی شد اینطور نمی شد !؟؟


از این فکر که اگر این اتفاقات نمی افتاد تو در یک حالت بدتری همه چیز را از دست می دادی 


شاید این فکر تنها نکته مهمی باشد که به همه نا امیدی ها بچربد و تو لبخند بزنی و بگویی این بار دیگر اشتباه نمی کنی 


از اینکه 


بعدش از زندگیت راضی هستی و چیزی نمی خواهی و صبر می کنی


همه شادی برانگیز است 


از جمله بندی های خودم خسته م 


محدودیت این کلمه ها خیلی خفه کننده است وقتی نمی توانی آنچه می بینی بگویی


البته قشنگ است که دیدنی هایت قابل گفتن نباشد و این یعنی تو قدم های بالاتری را می روی 


همه این ها شادی آور است 


اینکه می توانی درس بخوانی و چهار ماه دیگر کنکور بدهی و با کمک خدا قبولی ... همه شادی آور است 


از است ... از فعل ... ازین محدودیت ... 


از من ... از حرف دل ... 


از غرور ... از تضاد که می بینی و خسته می شوی و نمی توانی بگویی


از آن کتاب شعر که مطمئنی خیلی دوست دارد و هر شب می خوانی و در دسترس گذاشته ای و خیلی ذوست داری


از اینکه چقدر حالا خداراشکر 


حتی اگر پاییز بخواهد حال جسمی ات را حسابی به هم بزند ... روح زنده می ماند ... روح امید 


حسی که هیچ وقت به این حالت نداشتم 


از اینکه چقدر دوست داری بفهمد 


که نمی توانی بگویی چه را بفهمد و چه کسی بفهمد ولی آیا می فهمد ... فکر می کنم بفهمد 


از جمله هایی اجباری .... از محدودیت ... از سر هم کردن حرف ها جوری که بفهمند همه و حتی خودم بفهمم 


خوش ندارم ... فعل های بلند را خوش ندارم 


از اینکه نمی دانید و نگفتم چه قدر با خودم درگیرم و چقدر پر از خشمم هنوز  ولی خوشحالم 


از اینکه جمله ها را ویرایش کنم ... از اینکه آن هنوز در ذهنم بود ولی حالا اضافه شد 


خوش ندارم 


حرفم باید یک ریز خودش می آمد 


که اجازه ثبت این مطلب از سوی من صادر شود 




۱۴مهر

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است 


هنوز بر سر عهد و وفای خویشتنم 



به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است 


بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است


۱۱مهر


این چند وقته زیاد نوشتم 

یه دلیل خفه کننده ای هست که باید از درونم از بینش ببرم تا بتونم دوباره بنویسم 

یه چند وقت نبود حالا دوباره اومده 

دلایل دیگه هم دامن می زنه ! یکیشو بگیرید پاییز

توی پاییز برگ درختا می ریزه 

شاید اگه خودمونو به درخت تشبیه کنیم ، توی این فصل بتونیم بهتر بفهمیم ما دقیقا کی هستیم 

مطمئنا یک بعدی نیستیم 

وبلاگ آدمو روی یه بعد متمرکز میزاره . واسه هر کسی یه جوره 

بهتره که ننویسم 

نگران شکستن این تصمیم هم نیستم ... زندگی خودمه !


+ پاییز همیشه یه کاری می کنه که همه معادله هات به هم بریزه . جوری که به همه چی باید دوباره اعتقاد پیدا کنی

حتی به خودت ... به خدا 
۱۱مهر
خواهرمان خیلی دوست می دارد که قبل از عید 94 عروسی کند و برود سر خانه و زندگانیش:))

ما الان با چند تا مسئله رو به رو می شیم . اول اینکه من چقدر پول باید بدم که براش کادو بخرم و همچنین چی بخرم!! 

دوم اینکه وااااااااااااااااای! داره عروسی می کنه. تازه دیشب یهو با این قضیه رو به رو شدم 

خیلی یه طوریه . منی که وقتایی که خونه نیست برام سخته 

چون همه فشار میاد روم و من همیشه ازینکه اصل قضیه خونه باشم بیزار بودم . خصوصا توی این وضعیت . البته وضعیت خاصی نیست . اگه اون قضیه هم نبود یه چیز دیگه پیدا می شد . 

حالا وقتی نباشه باید مواظب باشم جو خونه خراب نشه یه وقت !

خدایی نکرده اخم نکنم که فک کنن من احساس تنهایی می کنم و هی اون راه چاره شونو بهم بگن :| 

تازههه ! مامان فقط با عطیه آروم میشه .  حرفای من براش واقعا تاثیری نداره 

فک کن تازه دلشم تنگ میشههه! 

دیگه مثلا تا این بیاد به ما سر بزنه من این وسط .... :))) 

خلاصه که باید یه راه حلی پیدا کنم . یه برنامه ریزی داشته باشم که همه چی خراب نشه 

راستش همه این کارا رو می کنم که کسی بهم دست نزنه !! دوست دارم جو آروم باشه که کسی کارم نداشته باشه 

اوممممممممم! ولی خودمم بعد این همه سال بهش وابسته شدم :( 

خیلی هم خب دوستش دارم ولی چه کار میشه کرد . زندگی باید مدام شرایطش عوض شه و یه جا نمونه و نپوسه 

زندگی که تغییر نکنه ، زندگی نیست 

اینکه حتی وقتایی که با همه دنیا قهری یکی باشه که توی اتاق بغلی نشسته و می تونی حتی کنارش بشینی همین جوری و یه چی بپرونی

یا خب یکی هست با هم تی وی ببینین ... یکی هست تنها نباشی تو خونه 

یکی هست باهاش حرفای خوب خوب بزنی 

یکی هست که دلشو بدونی و حرفاشو بهت می زنه چون بهت اعتماد داره :) یکی که حرفاتو بهش می زنی ! شاید نه همشو ولی خیلیاشو :)) 

یه آجی بزرگتر دیگه :)) 

البته ما هم مثل همه یه وقتایی دلخوری و ناسازگاری داریم ولی طبیعیه 

راستش من کلا به نیت عطیه پا به این جهان گشودم !! و دعا روانه ام کردند که همیشه همراش باشم 

من فک کنم کلا یه موجود همراه به دنیا اومدم :)))) البته خودمم این قضیه رو دوست دارم . کلا زندگیمو ، خوبی و خوشیاشو با تلخیاش و همه چی دوست دارم 

آدم از اشتباهات خودش تلخ می شه و می سوزه وگرنه اتفاقاتی که دست خودمون نیست قشنگن ! چون داشتان زندگی ما هستن 

اووووووووووه! چه ماجراهایی با هم گذروندیم . ماجراهایی از بچگی که فقط خودم و خودش می دونیم 

به خودم حق میدم رفتنش ازین خونه برام خیلی مهم باشه . تنها میشم . 

مامان همیشه میگه (خصوصا وقتایی که دلخوره) : من که مامانت نیستم عطیه مامانته 

عطیه خیلی وقتا می دونه چه جوری حال خرابیای منو خوب کنه ! حداقلش حالمو عوض می کنه 

منم می دونم :) 

متقابله :) 

ما خانواده مون خیلی تکه ! خیلی تنهاست ! کلا با کسی ارتباط خاصی نداریم . نه مهمونی می ریم مگر به زور و مهمونم بیاد خودش میاد :))) 

تصمیم گرفتم حالا که هنوز چند ماه وقته تا عروسی ( ایشالا زودتر عروسی کنن البته:))) مونده ، خودم باشم و خودم 

کارامو تنهایی انجام بدم . فیلم و خوردن و بیرون رفتن و ... هم تنهایی 

در عین حال بتونم خوش اخلاق هم باشم :))) :| 

مهسا هم نیست ! ولی خب خوبه دیگه !!! یهویی ترک عادت کنیم بهتره 

فقــــــــــــط می ترسم به نت معتاد شم بیشتر . چون بالاخره دیگه :(

البته نت هم معتاد شدن نداره . یا مطلب میزارم یا به در و دیوارش نگاه می کنم . کار دیگه ندارم که 

نمی دونم چرا اینقدر میرم سرش فقط :))) 

میخواستم ممنوعیت اینجوری نتی هم بزارم که گفتم فعلا نه ! باشه واسه دو هفته دیگه 

حالا ایشالا هفته دیگه یا هفته بعدش کلاسام شروع میشه و سرم خیلی شلوغ میشه . 

و همه چی رو به راه میشه 

ولی خوبه که زندگی آدم فرمونش دست خودش باشه !! همش کارای ناخودآگاه نکنه آدم :))) 

آخیش ......

خیلی مهمه که بتونیم تنها باشیم و از زمین و زمان هم دلخور نباشیم و به خودمونم فوش ندیم که چرا وابسته ایم به دیگرون 

خیلی مهمه که مسئول زندگی خودمون باشیم :) 


۱۰مهر


+ اشکای یخیمو پاک کن 

درای قلبتو وا کن 

صدای قلبمو بشنو 

من چه کردم با دل تو 


+ واقعا ادامه مطلب یهویی اومد !! قرار بود چند خط بشه نوشتنم ولی یهو رفتم تو دور خاطره بازی و نوشتم و نوشتمو لبخند زدم :) واسه دل خودم ثبتش کردم البته :)))


۰۹مهر

الان یه فیلم کوتاهی دیدم از سهیل رضایی !


جالب بود . شما هم ببینید لینک 


ادامه دادن خیلی مهمه ! درواقع اصلشه 


هر چه قدر دلتون باز تر میشه ، محدودیت های زندگی هم کمتر میشه



ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا 

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


۰۹مهر
زلزله ای بود
گذشت