برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

امیدوارم این خاموشی بی پایان نباشه

برای سال های خاموشی

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

........ :)


+ گفت که با بال و پری ... من پر و بالت ندهم !

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی
۰۳ارديبهشت

بیست دقیقه پیش رسیدیم خونه . 


امروز کلا گیج بودم . خیلی ضعیف شدم . فشارمم هی پایینه 


+ حس کم آوردن بین آدم های معمولی جامعه در مواردی


+ حس اینکه چرا ما رو اینقدر از بعضی چیزا دور نگه داشتن که بقیه بهمون نگاه دلسوزانه و مسخره داشته باشن 


+ واو ... فرداشب :) :| امیدوارم به خیر بگذره 


+ وااااای اتاقم اینقدر نامرتبه که...! این چندوقته این جوری سابقه نداشته :))) 


+ دیگه آبرو و ملت چه فکری می کنن مهم نیست ... یعنی تا یه حدیش دیگه مهم نیست 

تنها چیزی که دنبالشم اینه که ظاهرا همه چیز به خوبی باشه و بره 


+ وقتی خدا رو تو قلبت حس کنی ... احساس ترس و تنهاییات خیلی کمتر می شه 


+ چی درسته ... چی غلط!!!!!!!


+ فردا که تموم شه ... دوباره روز از نو روزی از نو خیلی چیزا ... دوباره من که خسته تر از همیشه م دربرابر دونفر 

دو نفری که باهاشون زندگی می کنم 

دوباره ... 


+ این همه وقته (چندساااال ) چندوقت یه بار یه آرزوی بد دارم و دنبال نشونه هاشم 

این دوسالی خیلی اوج گرفته 

کی و کی این فکرو کاشت تو مغزم؟ من؟ خودش؟ (این خواسته وآرزو اصن چیز احساساتانه و قابل تلاشی نیستااا) (درواقع اسمشم آرزو نیست)


+ خدایا خودت شاهدی


+ من خوبم :) حالم خوبه ... فقط یه کمی خسته م


+ وقتی کم میاری... باید یه هویتی از خودت بسازیو بری توی یه قالب خاص که خراب و ویران نشی که حمایت شی... چه بازی !!!!!!

خیلی یاد کوچکی هام افتادم

ما ثابت نیستیم ... 

۰۱ارديبهشت
+ امسال اولین سالی بود که دلم خواست برم اعتکاف و تنها مسجدی هم که علامت زدم تو فرم ... جمکران بود و دیگر هیچ :) 

تنها جایی که بهم می چسبه خب

البته قرعه کشیه . حالا هرچی خدا بخواد :) 


+ امروز یه چیزی شد که خیلی روم تاثیر گذاشت . نمی دونم چرا اینقدر منو متاثر کرد!!!!!! 


تنها بودم ...خب! بعدش قرار بود بعدازظهر برم بازار . به دوستم اس دادم این اعتکاف چی شد!؟ بعدش گفت باید بریم فلان جا ثبت نام . 

قرار گذاشتیم یه جا باهم رفتیم . بهش گفتم اگه حاضری دوست داری وقت داری بعدش با من بیا بریم خرید . بعدشم باز اگه می تونی در حق ما یه دوستی بکن باهامون بیا دندون . 

منم بهش گفتم حتما قبل اذان می ریم خونه که مشکل نداشته باشه . حالا اشکال نداره خریدم نصفه بمونه 

قبول کرد و مشکلی نداشت و گفت خودشم خرید داره اصن 

بعدش ما رفتیم ثبت نام . این قسمتاش خیلی جالب بود . خیلی خندیدیم . من به جز بیمه هیچ کارت شناسایی یا چیزی همراهم نبود . 

اونم فقط کپی شناسنامه داشت 

اونا می گفتن حتماااا اصل کارت ملی باشه باهاتون ولی خب قبول کردن :))) 

بعدش این دوست ما با یکی دیگه هماهنگ کرده بود . اون راهو گم کرده بود و اینا اصن یه وضعی

بعد ما رو تا تمام مراحل دوباره با خودش همراه کرد . 

بعد که قشتگ حسابی دیر شد گفتم پس بریم دندون . خریدو ولش . 

اینا هی لفتش می دادن . شروع کردن به گپ و صحبت و گوشی بازی . منم که اصن تو این فازا نیستم الان . 

هی هم حرف خصوصی می زدن . خوششونم نمی اومد من تو حرفاشون باشم 

اعصابم خورد شده بود . کلی وقت منو تلف کرده بودن . حالا هم اینجوری 

رسیدیم جلو حرم ... بهشون گفتم : برای من مهم نیست با من باشی. خودم می رم . شما هم خیلی دوست دارین با هم حرف بزنین برین حرم حرف بزنین 
من رفتم ... 

دوستمم راحت قبول کرد گفت : پس گجا تاکسی بگیرم بلد نیستم .... منم بهش گفتم 

من خیلی ناراحت شدم 

اصن روحیه م ضعیف شد . 

نمی دونم چرا اینقدر ... :( 

به هرحال کارشون درست نبود اصلا . اونا می دونستن من چقدر این روزا سرم شلوغه . چقدر دست تنهام . چقدر... 

دیگه تنهایی رفتم 2 تا دندونمو کشیدم و اومدم خونه :))))) :|  تازه نصف خریدامم تونستم بکنم . الکی وقتمو گرفتن:| 

+ اینقدر خون از دندونام رفته که بسی سردرد گرفتم الان .. بند نمیاددددد 


+ دکتره که دندونمو کشید ... دستیارش گفت : چه دندون خوشگل و سالمییی ^_^ 

بعد من یاد این فرشته دندون توی کارتون نگهبان قصه ها یا رایز آف گاردین افتادم :))))))))) 


+ چقدر حرف زدمممم:)) 

+ فکر می کردم چرا اینقدر راحت آدما منو می تونن بزارن کنار؟ :( 

۰۱ارديبهشت

وسایلش را جمع کرد و برفت . تا چند روز بعد که آب ها از آسیاب افتاد برگرده دوباره . 


منم نمی تونم خوشحالیمو پنهان کنم . ههییییی:))) 


+ از صبح بیرون بودم . هی اومدم خونه هی دویدم رفتم بیرون . 


+ خدایا ... هیممممم! ما به جز تو کسی رو نداریماااا :* :) 


+ دلتنگی نام دیگر این روزهاست 

وقتی از این همه رهگذر ... 

یکی تو نیستی ... (سارا دستان) 




+ از بازگشت به گذشته خیییییلی بدم میاد . اونم در رابطه با کارهای گذشته 

اونم نه گذشته 3 یا 4 سال اخیر 


قبل از اون :( 

چرا باید آدمای گذشته هی کارشون بیفته به ما ... ینی کارم بیفته به اونا! اونم ناخواسته 


من تا بتونم ازین قضیه فرار می کنم .... از دست این خانم نون


نمیخوام باهاشون راجب کارایی که کردم و نکردم حرف بزنم . 


چقدر تلاش کردم و نافرمانی و لجبازی که از زیر یه سری عناوین جمع کردن در برم . 


البته کار منم درست نبود و دوست دارم جبران کنم اما برای خودم . به بقیه چه ربطی داره 


برام نگاه حسرت آور و تاسف برانگیز اون آدم خیلی می تونه سخت باشه 


وقتی بگه این همه ساااااال و تو؟؟ 


خدایا لطفا از سرم رفعش کن ! من آدم می شم :( 

۲۹فروردين
من از بچگیام عاشق بستنی ، ماست ، چیپس نمکی ساده ، آلاسکا(خونگی) و ازین دست چیزا بودم . 

الانم جاتون خالی دارم ماست می خورم 

الکی مثلا مجبورم ^_^ 

آخه یه جریانی پیش اومد که قرار بود یه کسی اینو بخوره ولی نتونست ، حالا برای اینکه اهالی خونه نفهمن این آدم نیومده ناهار ، ماستشو من می خورم ! با خوشالی تموم:)) 


امروز با خواهرجانمون بودیم بازار :) 


+ بچه ها ! دوشنبه ها ساعت حدود 1 ظهر شبکه 4 ، یه برنامه روانشناسی خوب داره . 

من چندوقته گاه به گاه می بینمش . اگه مطالعات خودشناسی و اینا داشته باشین که چه بهتر . 

از یه وبلاگی برنامه های قبلیشونو دانلود کردم . 


فعلا سری برنامه هاشون با موضوع پیش نویس رو گوش میدم . (صوتی می زارن و تصویری) 

خیلی جالبه 

اتفاق هایی تو زندگیمون تکرار می شن و ریشه شون کجاست و مهارها 

حالا تصمیمات پیش نویسی خودمو (چندتاشو) با یه توضیحی از پیش نویس ، پست می کنم به زودی ان شا الله 


+ البته این روزا سرمون شلوغه :) یه مراسم مهم داریم 

+ امشب میرم دو دانه دیگر از دندونامو بکشم :) 

خوب خوب باشین :) :*

۲۷فروردين

دوستان ...! دندون کشیدن چقدر درد داره !!!!!!!! یعنی بعدش خیلی دردداره 


تا 4 ساعت هرکار می کردم خونش بند نمیومد .... آخرش به روش خودم بندش آوردم :))) 


شام هم 2 تا بستنی خوردم ^_^ چقدر خوب بود چقدر خوب :)) البته مزه شو احساس نمی کردم خب :| 


البته من دیشب دوتاشو کشیدم . دوتا دیگه ش مونده 


این بی حس کردن چه قدر بده ! بعد اینکه آمپولا رو زد ، مث بید داشتم می لرزیدم . بعد یهو نصف کله م داشت میفتاد اصن یه وضعی بود


خلاصه کههههههههه اینم از دندون ما :|


ولی خب وقتی به این فکر می کنم که دندونام مرتب شه خوشال می شم 


+ بچه های کلاس زبانمون می گفتن واااای دندون ما هم خیلی کجه و فلانه .... ارتودنسی میخواد


حالا خداییش واسه من بزارن کنار اونا! از زندگی ناامید شدم :))  


+ الان این تیکه ی آمپول رو خوندم یاد این کسایی افتادم که معتاد تزریقی هستن ! بعد می لرزن اینا 

البته فرقش اینه که این انسان ها قبل ازینکه تزریق کنن مث بید می لرزن 

ولی من بعدش بود :))) 

آخه تو فیلما معتادای تزریقی همش در حال لرزیدنن 


۲۶فروردين


من نیستم از جنس دیروز ... 



۲۴فروردين


.... :)

۲۳فروردين
یه برنامه طنز رادیویی خاطره انگیز بود که یک ربعشو خیلی وقته دارم .
یه مشاعره طنز داشت که یکی از ابیات :
منو هفتاد ساله کاشتی رفتی
تو آب وکود تو انبار داشتی رفتی
شاعردیگری هم می فرماید:
رفتی ونهادی چه آسان دل مرا به زیرپا
رفتی وخیالت زمانی نمی کند مرا رها
ای به دل آشنا..تاکه هستم بیا
وای من اگر نیایی...
+ بس نیست؟
+ وقتی نمی دونی تو چه حالیم
وقتی نمی دونم در چه حالی
+خوبه خدارو دارم
۲۳فروردين

+ این عکس بالا رو چند هفته پیش تو عید گرفتم 

+ من می ترسم دندون بکشم بچه ها :( 

+ استاد زبونمون برام اسم مستعار پیدا کرد ^_^ 

بقیه خودشون انتخاب کردن ولی من اصن یادم نمیومد اسمی که دوست داشته باشم ...:) 

ناتالی!! 

مثل جنگلی !هررررر :))) 


+ نمی شد کلاه قرمزی همیشه ادامه داشت هی!؟ 
۲۲فروردين

ظهر یه سری بارون زیاد تند زد ! اینقدررر خیس بودم !!!!!!!!! خیلی کیف داد :) 


مامانم که دید من این همه خیسم ، خندید گفت : پس تو واقعا دیوانه ای :))


+ بپاشم برم کلاس زبون !