همه ی راه ها به ژوکر ختم نمی شود...
+ شایدفلسفه بهترین راهه... یا از بهترین هاس...
+ یک روزه سر و شکل خدام عوض شده... عجیب و صمیمی
همه ی راه ها به ژوکر ختم نمی شود...
+ شایدفلسفه بهترین راهه... یا از بهترین هاس...
+ یک روزه سر و شکل خدام عوض شده... عجیب و صمیمی
زنگ می زنه میگه فردا میان خونه...
برخلاف همیشه خوشحال می شم..
این روزا بدم میاد از اینکه آدما بی خودی از هم بدشون بیاد
اصلا ارزششو نداره این دنیا
بد زندگی کردن اصل نیست... غصه و گرفتاری اصل نیست... الکیه....
لیاقت ما انسان ها این نیست که غم و اندوه را بخوایم... :-)
دیگه اونا هم به دلایلی این طورین دیگه...
+ چرا من و او نشدیم آب... مهربان و زلال با هم... چقدر ناراحت کننده
فکر می کنی دیر شده او؟
+ پذیرفتن تو زندگی خیییییلی مهمه
اگه کسی حرف داره... خب بگه
اگه دلیلی داره... خب بگه
چیه این زندگی پر از افسوس و معما؟
آدم به یه جایی می رسه که ترجیح میده اشتباه یا قضاوت اشتباهشو... یا هرچیز ناخوشایندی رو بکوبونن تو صورتش تا اینکه....
البته من همیشه همچین چیزی رو ترجیح میدم
یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه :-D
+ والا :-P
+ من حتما یه تخته م کمه... حرف هام به یه موجود فرضی... فرضی هستی یا واقعی؟ او؟
+ امشب چه شبی شه:-| :-D هییی...
اگه دنیا یه کمی تند تر راه بیاد با من...
اگه بفهمه خیلی خسته م...
اگه حداقل یه کمی تند تر راه بیاد با من...
چون هنوز این عقیده گمونم چارلی چاپلین با منه.... که آخرش خوبه
گم شدن خیلی بده
وقتی چشمات قادر به دیدن مرز ها نیست
تو زندگی خوب نیست آدم هزار تا حرف داشته باشه
خوبه تو هر شرایطی حرفش یکی باشه
تصمیمی که با در نظر گرفتن یه پنجاه درصد قضیه گرفته میشه... معلومه که آدمو متزلزل می کنه
حالا از کجا باید فهمید پنجاه درصد دیدی یا هفتاد یا هشتاد...
هر چی فکرمی کنم نمی فهمم این چه نقطه ایه که من توش گیر کردم...
بعضی وقتا فکر می کنم مفهوم زندگی ما چیه...
خیلی کارها انجام می دیم ولی اصل قضیه چیه؟ تیتر اول چیه؟
اینا خیلی مهمه...
تیتر اول یعنی بقیه زندگیت زیر سایه شه..
تیتر اول یعنی وقتی به یه نقطه خیره میشی بهش فکر می کنی
دو تا مسئله در تیتر اول نمی گنجن... مثل دو تا پادشاه توی یک اقلیم
برای ماها که خدا و خرما رو باهم میخوایم... اصولا کاندید های تیتر اول برامون یکی خدا و دیگری هرگونه خرماییست... کار... تحصیل... عشق... هرکدوم از اینا و هرچیز دیگه ای
اشتباه تکراری ما آدما همین تیتر اوله
هرچی رو بزاری اون اول نتیجه ش رو می بینی در روزهای مختلف زندگیت
هرآدمی خودش باید بگه چقدر آرومه و تیتر اولش چیه؟
تازه شاید بازم نفهمه
شاید تو روزای مختلف جابه جا بشه...
+ از روزای سخت تکراری بدم میاد... از رفتناش و دلایل مسخره ش و از این بیماری های روانی که درمان نمیشه خسته م
+ از بحث کردن بی فایده با آدمی که... نمیخواد بفهمه...
+ او شده مث یه لکه سیاه توی زندگیم... که با هر بالا پایینی... نزدیک میشه که من سکته کنم:-D
اه..
وقتی چیزی هست و نیست...
وقتی می دونی و نمی دونی...
هردفعه میگم این دفعه رو خدا بخیر کنه.... حالا تا دفعه بعد:-|
+ بخشیدن او کار خیلی سختی شده... خیلی خیلی سخت
+ هی خدا... ببخشید
تمام دیشب کابوس امروز رو دیدم
دقیقا امیدوارم کابوس بوده باشه نه واقعیت...
قلبم داشت درمیومد
خواب دیدم دفترمو خونده... فریاد و سوال های زییاااااد... اون کیه؟ کیه؟
بیدار شدم دیدم نوشته... سه صفحه آخر یه دفترو خونده...
چیزی نفهمیده پس میره...
اینکه چرا غریبه س... پس میره...
همه چی ربط داد به اون دونفر بیچاره
خدا به من رحم کنه... من تحمل ندارم سوال پیچ شم...
واقعا از چیز خاصی ناراحت نبودم... حالم خوب نبود خب... احساس درد کافی نیست؟؟
وای چه طور ممکنه من باشم و دفترم خونده بشه... :-(
دفترای من تمام زندگی منن.... اگه نباشن من حرفامو کجا بنویسم :-(
وای خدا... فقط امیدوارم از او نپرسه... من می میرم
هیچ توضیحی برای خودم ندارم چه برسه برای اون...
خدایا فقط تو رو دارم
چی کار کنم...
امیدوارم مسئله به بزرگی کابوسم نباشه.... امید دارم... خداکنه
الان فهمیدم بلاگفا درست شده...
چند تا جنازه وب داشتم.... رفتم دیدمشوون... یکی رو حذف کردم.
چه قدر بی سر و سامون شد... خیلی چیزا پریده بود.
+ یهو یه جوریم شد...
+ بهترم...
+ دوشنبه هفته بعد تولدمه... اما چون میخوره به شب قدر گفتن امشب کادو مادو بهم بدن
اصلا تولد غیر از روز خودش نمی چسبه... شایدم به خاطر این نبوده
نه کیک داشتم نه شمع...
بالاخرره به سن قانونی رسیدم...
خودم که اصن حالم خوب نبود....
نمی دونستم می خندم یا گریه می کنم... از اوقاتی که مرزی بین خنده و گریه م نیست بدم میاد
ازین ژله بستنی رولتی ها درست کرده بودم... آبیش... بد نشد...
در کل شب مسخره ای بود.... با عرض پوزش از خدای عزیز
+ زندگی در بیرون...بیرون از خود
+ دوست داشتم بریم بیرون... نشد در کل
+ من ازون آدمایی نیستم که تولدشون براشون مهم نیست... حداقل تا بیست سالگی مهمه... بقیه ش شاید نباشه
+ این کار وبمون خیلی زو هواس... ملت انرژی ندارن...
نمی دونم چی کار کنم...
+ مرد اونه که ادامه بده...
+ آخ اگه بارون بزنه...
+ امسال گفتم اصن راجب تولدم چیزی نمی گم.... که ببینم کی واقعی یادشه:-D
در مجازی احتمال زیاد هیچ کس
در کل هیجانم برای امسال خیلی کم بود...
فک می کردم کولاک می کنم:-P
+ می گفت... چند وقت یه بار ازش خبر داریی؟
گفتم... خیلی به خیلی وقت یکبار...
گفت... حتما نمیخواد ادامه بده دیگه
گفتم... نمی دونم...
تازه اون هیچی نمی دونه هیچی... فقط یه موضوع فرضی ساده تو ذهنشه بدون هیچ توضیحی...
+ اون گیوتین من کجاست؟ خودمو از خودم راحت کنم... ؟:-D
+ کاش همه چی به سادگی داستان کلی که برای آدمای خیلی کنجکاو تعریف می کنم بود... کاش همه چی ساده بود او... کاش او... کاش ساده بود...